بهاران سوی مدیه آمد دمان

که تا خود به دارا سر آرد زمان

جهان جوی دارا همی خواست باز

که گرد آورد لشگری رزم ساز

زمدیه رود جانب باختر

[...]

پس از مرگ اسکندر نامور

زهرسو درآمد یکی تاجور

همه پادشاهی و ملک کیان

بیفتاد در دست یونانیان

زهر سوی آن ملک آشوب خاست

[...]

نخست اشک کش بد زآرش نژاد

همش نام ارزاس آرند یاد

مگر نام ارزاس و آرش یکی ست

تفاوت در این نامها اندکی ست

چو برخاست این نامور

[...]

سرایندهٔ نامهٔ باستان

که از حال ساسان زند داستان

بگوید که ساسان بهمن نژاد

همی زیستی در نشابور شاد

شدی چون بهر پشت پیدا پسر

[...]

چنین تابگاه کیی بر نشست

بیازید بر قیصر روم دست

سکندر سور امپراتور روم

یکی مرد بد سخت و ناپاک و شوم

بیاراست رزمی ابا اردشیر

[...]

پس از مردن شاه شاپور راد

به ایوان شد و تاج بر سر نهاد

به گیتی چون او شهریاری نبود

گه رزم چونان سواری نبود

یکی جنگ با قیصر روم کرد

[...]

یکی پور بودش چو تابنده شید

که از دختر مهرک آمد پدید

جهان جوی را نام هرمز بدی

بهر کار دانا و گربز بودی

به ملک خراسان بدی حکم دار

[...]

ورارام پور دلارام او

که بهرام بهرام بد نام او

پس از وی به گاه مهی برنشست

شهی بود با داد یزدان پرست

اگرچه بگردید از راه داد

[...]

پسرش اندر آمد به تخت کیان

که او بود بهرام بهرامیان

سکان شاه خواندند او را به نام

که در سیستان بود با نام و کام

چنین بود آیین شاهان مگر

[...]

چو برگشت بهرام را روز بخت

به نرسی سپرد آن زمان تاج و تخت

ابر جنگ جستن ببست او میان

بسی جنگ ها کرد با رومیان

زگالر سپهدار روما دوره

[...]

پس از مرگ وی اورمزد بزرگ

درآمد به تخت شهی هم چو گرگ

بر او مهتران آفرین خواندند

ورا شهریار گزین خواندند

شهی بود با فرو برز کیان

[...]

پس از شاه بروی درم ریختند

به مشگوی تاجی بیاویختند

چو ماهی دو بگذشت بر آن پری

یکی کودکی زاد چون مشتری

نهادند شاپور نامش مهان

[...]

کانستانتن آمد به جنگش دمان

ولیکن زمانه ندادش امان

به روم اندران گشت ژولین امیر

که خواند آپوستا مراو را هژیر

بتازید شاپور تا لیدیه

[...]

پس از جنگ با رومیان پادشاه

به تاتار و هندوستان جست راه

بسی سروران را سر آورد پیش

بیفزود بر وسعت ملک خویش

وز آن جا سوی ارمنستان شتافت

[...]

پس از وی کی نامدار اردشیر

به گاه بزرگی درآمد دلیر

که شاپور را بود مهتر پسر

ولی روزش آمد به زودی بسر

برادرش کو داشت شاپور نام

[...]

چو شد پادشاه بر جهان یزدگرد

مغان را سراسر همه کرد گرد

بدیشان چنین گفت کز بخردی

نبایست هشتن ره ایزدی

گر اندر جهان داد بپرا کنیم

[...]

چو شد یزدگرد از جهان کهن

نمودند هر سو مغان انجمن

نخواهیم گفتند بهرام را

دلیر و سبکسار و خودکام را

که بدکار و بد کیش بودش پدر

[...]

چو بهرام بر شد به تخت مهی

ازو تاره شد باز دین بهی

مغان را سراسر نوازش نمود

بترساند ترسا و قوم یهود

تیودوز با او بسازید جنگ

[...]

یکی لشکری کرد خاقان گزین

زتوران بیامد به ایران زمین

چو او با سپاه اندر آمد به مرو

همه روی کشور چونان پر تذرو

به زنهار رفتند ایرانیان

[...]

پس از وی پسر تاج شاهی بجست

که نامش بدی یزدگرد ار نخست

جهان جوی بر تخت زرین نشست

در رنج و دست بدی را ببست

همی داشت ایران زدشمن نگاه

[...]