گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

پس از مرگ وی اورمزد بزرگ

درآمد به تخت شهی هم چو گرگ

بر او مهتران آفرین خواندند

ورا شهریار گزین خواندند

شهی بود با فرو برز کیان

همی خواست برکین ببندد میان

ولی تندرستی ازو دور شد

به گاه کیی سخت رنجور شد

بگسترد کافور بر جای مشک

گل ارغوان شد به پالیز خشک

به بستر شب و روز بیمار بود

همانا که بختش نه بیدار بود

غمی شد زمرگ آن شه تاجور

که هنگام مردن نبودش پسر

مگر خود همی در شبستان شاه

یکی لاله رخ بود تابان چو ماه

پری چهره را بچه بود در نهان

ازین آگهی یافت شاه جهان

یکی انجمن ساخت از موبدان

ستاره شناسان و هم بخردان

چو شد انجمن شاه بر پای خاست

یکی سخت پیمان از ایشان بخواست

چنین گفت کاین دخت پاکی نهاد

بخواهد یکی کودک شیرزاد

گمانم که این بچه باشد پسر

ورا باشد این تاج و تخت و کمر

سپردم بدو تاج و تخت و کلاه

همان کشور و گنج و تیغ و سپاه

بزرگان نهادند پیمان برین

که بودند خوش دل زشاه زمین