مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۳
داروی ملولی رخ و رخسارهٔ تو
وان نرگس مخمورهٔ خمارهٔ تو
چندان نمک است در تو دانی پی چیست
از بهر ستیزهٔ جگرخوارهٔ تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۴
در اصل یکی بُدَست جان من و تو
پیدای من و تو و نهان من و تو
خامی باشد که گویی آن من و تو
برخاست من و تو از میان من و تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۵
در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو
جان چاکر آن کسی که شد چاکر تو
انگشت گزان درآمدم از در تو
انگشت زنان برون شدم از بر تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۶
در کوی خیال خود چه میپویی تو
وین دیده به خون دل چه میشویی تو
از فرق سرت تا به قدم حق دارد
ای بیخبر از خویش چه میجویی تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۷
درها همه بستهاند الا در تو
تا ره نبرد غریب الا بر تو
ای در کرم و عزت و نورافشانی
خورشید و مه و ستارهها چاکر تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۸
دل در تو گمان بد برد دور از تو
این نیز ز ضعف خود برد دور از تو
تلخی بدهان هر دل صفرائی
خود بر تو شکر حسد برد دور از تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۹
رشک آیدم از شانه و سنگ ای دلجو
تا با تو چرا رود به گرمابه فرو
آن در سر زلف تو چرا آویزد
وین بر کف پای تو جرا مالدرو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۰
زاندم که شنیدهام نوای غم تو
رقصان شدهام چو ذرههای غم تو
ای روشنی هوای عشق تو عیان
بیرون ز هواست این هوای غم تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۱
سر رشتهٔ شادیست خیال خوش تو
سرمایهٔ گرمیست مها آتش تو
هرگاه که خوشدلی سر از ما بکشد
رامش کند آن زلف خوش سرکش تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۲
سوگند بدان روی تو و هستی تو
گر میدانم نه از تو این پستی تو
مستی و تهی دستیت آورد به من
من بندهٔ مستی و تهی دستی تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۳
صد داد همی رسد ز بیدادی تو
در وهم چگونه آورم شادی تو
از بندگی تو سرو آزادی یافت
گل جامهٔ خود درید ز آزادی تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۴
عشقست که کیمیای شرقست در او
ابریست که صد هزار برقست در او
در باطن من ز فر او دریائیست
کاین جملهٔ کاینات غرقست در او
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۵
عمرم یکبار زد کناری با تو
چون عمر گذشتنیست باری با تو
نی نی غلطم کی گذرد پیشهٔ عمر
آن عمر که یافت او گذاری با تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۶
فرزانهٔ عشق را تو دیوانه مگو
همخرقهٔ روح را بیگانه مگو
دریای محیط را تو پیمانه مگو
او داند نام خود تو افسانه مگو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۷
گر جمله برفتند نگارا تو مرو
ای مونس و غمگسار ما را تو مرو
پرمیکن و می ده و همی خند چو قند
ای ساقی خوب عالم آرا تو مرو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۸
گر عاشق عشق ما شدی، ای مهرو
بیرون شو ازین شش جهت تو بر تو
در رو تو درین عشق، اگر جویایی
در بحر دل آن چه باشی اندر لب جو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷۹
گر عاقل و عالمی به عشق ابله شو
ور ماه فلک توی چو خاک ره شو
با نیک و بد و پیر و جوان همره شو
فرزین و پیاده باش آنگه شه شو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۰
گر هیچ ترا میل سوی ماست بگو
ورنه که رهی عاشق و تنهاست بگو
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۱
گفتم روزی که من به جانم با تو
دیگر نشدم بتا همانم با تو
لیکن دانم که هرچه بازم ببری
زان میبازم که تا بمانم با تو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۲
گفتم که کجا بود مها خانهٔ تو
گفتا که دل خراب مستانهٔ تو
من خورشیدم درون ویرانه روم
ای مست، خراب باد کاشانهٔ تو