مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۰
سودای توام در جنون میزد دوش
دریای دو چشم موج خون میزد دوش
تا نیم شبی خیل خیالت برسید
ورنی جانم خیمه برون میزد دوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۱
سوگند بدان دل که شده است او پستش
سوگند بدان جان که شده است او مستش
سوگند بدان دم که مرا میدیدند
پیمانه به دستی و به دستی دستش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۲
شب چیست برای ما زمان نالش
وان را که نه عاشق است او را مالش
وان عاشق ناقصی که نوکار بود
گوشش نشود گرم به شب بیبالش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۳
کاری کردم نگه نکردم پس و پیش
آنرا که چنان کند چنین آید پیش
آندم که قضا کار کند ای درویش
در خانه گریزد خرد دوراندیش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۴
گر میکشدم غم تو هر دم مکش
هل تا بکشندم همه عالم تو مکش
آنرا که خود انداختهای پای مزن
وانرا که تو زنده کردهای هم تو مکش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۵
گر ناله کنم گوید یعقوب مباش
ور صبر کنم گوید ایوب مباش
اشکسته بخواهدم و چون سر بکشم
بر سر زندم که سر مکش چوب مباش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۶
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش
گفتم که دلم گفت که پر خون کنمش
گفتم که تنم گفت در این روزی چند
رسوا کنم وز شهر بیرون کنمش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۸
امروز سماعست و سماعست و سماع
نورست شعاعست و شعاعست و شعاع
این عشق مطاعست و مطاعست و مطاع
از عقل وداعست و وداعست و وداع
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴۹
عشقست زهر چه آن نشاید مانع
گر عشق نبودی، ننمودی صانع
دانی که حروف عشق را معنی چیست
عین عابد و شین شاکر و قافست قانع
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۰
عاشق گردد بگرد اطلال و ربوع
زاهد گردد بگرد تسبیح و رکوع
بر نان تند این و آن دیگر بر لب آب
کانرا عطش آمده است و این را غم جوع
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۱
مهمان توایم ما و مهمان سماع
ای جان معاشران و سلطان سماع
هم بحر حلاوتی و هم کان سماع
آراسته باد از تو میدان سماع
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۲
هر روز بیاید آن سپهدار سماع
چون باد صبا بسوی گلزار سماع
هم طوطی و عندلیب در کار سماع
هم گردد هر درخت پربار سماع
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۳
ای بندهٔ سردی به زمستان چون زاغ
محروم ز بلبل و گلستان ز باغ
دریاب که این دم اگرت فوت شود
بسیار طلب کنی به صد چشم و چراغ
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۴
بلبل آمد به باغ و رستیم ز زاغ
آئیم به باغ با تو ای چشم و چراغ
چون سوسن و گل ز خویش بیرون آئیم
چون آب روان رویم از باغ به باغ
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۵
گر با دیگری مجلس میسازم و لاغ
ننهم به خدا ز مهر کس بر دل داغ
لیکن چو فرو شود کسی را خورشید
در پیش نهد بجای خورشید چراغ
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۶
گفتی مگری چو ابر در فرقت باغ
من آن توام بخسب ایمن به فراغ
ترسم که چراغ زیر طشتی بنهی
وانگاه بجویمش به صد چشم و چراغ
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۷
گویند که عشق بانگ و نامست دروغ
گویند امید عشق خامست دروغ
کیوان سعادت بر ما در جانست
گویند فراز هفت بامست دروغ
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۸
گویند که یار را وفا نیست دروغ
گویند پس از هجر لقا نیست دروغ
گویند شراب جانفزا نیست دروغ
گویند که این به پای ما نیست دروغ
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۹
از دل سوی دلدار شکافست شکاف
وانکس که نداند این معافست معاف
هر روز در این حلقه مصافست مصاف
میپنداری که این گزافست گزاف
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶۰
امروز طوافست طوافست طواف
دیوانه معافست معافست معاف
نی جنگ و مصافست و مصافست مصاف
وصل است و زفافست زفافست زفاف