گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فضولی

ای کرده بصد خون جگر جمع متاع

آیا چه شود حال تو هنگام وداع

با خلق نزاع از پی دنیا کم کن

دنیا نه متاعیست که ارزد بنزاع

وحشی بافقی

ای جان و تنم مطیع و شوق تو مطاع

رفتی و جدا زان رخ خورشید شعاع

هیهات که جان وداع تن کرد و نداد

چندان مهلت که تن شتابد به وداع

جیحون یزدی

آنچای که چون خور دهد از جام شعاع

از قلب زدوده زنگ و از مغز صداع

همرنگ می است لیک می را باوی

فرقیست که در میان جلق است و جماع

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه