گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۰

 

پرسید مهم که چشم تو مه را دید

گفتم که بدید و مه ز مه می‌پرسید

گفتا که ز ماه عید می‌پرسم من

گفتم که بلی عید همی‌پرسد عید

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۱

 

برقی که ز میغ آن جهان روی نمود

چون سوخته‌ای نیست کرا دارد سود

از هر دو جهان سوخته‌ای می‌بایست

کان برق که می‌جهد در او گیرد زود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۲

 

بر گور من آن کو گذرد مست شود

ور ایست کند تا بابد مست شود

در بحر رود بحر به مد مست شود

در خاک رود گور و لحد مست شود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۳

 

بر یار نظر کنم خجل می‌گردد

ور ننگرمش آفت دل می‌گردد

در آب رخش ستارگان پیدا‌یند

بی‌آب وی آبم همه گل می‌گردد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۴

 

بس درمان‌ها کان مدد درد شود

بس دولت‌ها که روی از آن زرد شود

خوف حق آن بود کز آن گرم شوی

خوف آن نبود که گرم از آن سرد شود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۵

 

بسیار تو را خسته‌روان باید شد

و انگشت‌نما‌ی این و آن باید شد

گر آدمی‌یی بساز با آدمیان

ور خود مَلَکی‌، بر آسمان باید شد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۶

 

بشنو اگرت تاب شنیدن باشد

پیوستن او ز خود بریدن باشد

خاموش کن آنجا که جهان نظر است

چون گفتن ایشان همه دیدن باشد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۷

 

بعضی به صفات حیدر کرار‌ند

بعضی دیگر ز زخم تو بیمار‌ند

عشقت گوید درست خواهم در راه

گویی تو که نی شکستگان بسیار‌ند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۸

 

بویت آمد‌، گریز را روی نماند

پرهیز و گریز جز بدان‌سوی نماند

از بوی تو رنگ و بوی ما می‌دزدند

تا کار چنان شد که ز ما بوی نماند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۹

 

بوی دم مقبلان چو گل خوش باشد

بدبخت چو خار تیز و سرکش باشد

از صحبت گل خار ز آتش برهد

وز صحبت خار گل در آتش باشد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۰

 

بی‌بحر صفا گوهر ما سنگ آمد

بی‌جان جهان جان و جهان تنگ آمد

چون صحبت دوست صیقل جان و دلست

در جان گیرش که رافع زنگ آمد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۱

 

بی‌تو جانا قرار نتوانم کرد

احسان ترا شمار نتوانم کرد

گر بر تن من شود زبان هر موئی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۲

 

بیت و غزل و شعر مرا آب ببرد

رختی که نداشتیم سیلاب ببرد

نیک و بد زهد و پارسائیرا

مهتاب بداد و باز مهتاب ببرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۳

 

بیدار شو ای دل که جهان می‌گذرد

وین مایهٔ عمر رایگان می‌گذرد

در منزل تن مخسب و غافل منشین

کز منزل عمر کاروان می‌گذرد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۴

 

پیران خرابات غمت بسیارند

چون چشم تو هم خفته و هم بیدارند

بفرست شراب کاندلشدگان

نه مست حقیقتند و نی هشیارند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۵

 

بی‌زارم از آن آب که آتش نشود

در زلف مشوشی مشوش نشود

معشوقهٔ ما خوش است بیخوش نشود

آن سر دارد که هیچ سرکش نشود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۶

 

بی‌زارم از آن لعل که پیروزه بود

بی‌زارم از آن عشق که سه روزه بود

بی‌زارم از آن ملک که دریوزه بود

بی‌زارم از آن عید که در روزه بود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۷

 

بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود

بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود

صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد

بی‌جنبش عشق در مکنون نشود

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۸

 

بیمارم و غم در امتحانم دارد

اما غم او تر و جوانم دارد

این طرفه نگر که هرچه در رنجوری

بیرون ز غمش خورم زیانم دارد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۹

 

بی‌من به زبان من سخن می‌آید

من بی‌خبرم از آنکه می‌فرماید

زهر و شکر آرزوی من می‌آید

ز آینده که داند چه کرا میشاید

مولانا
 
 
۱
۱۷۴۰
۱۷۴۱
۱۷۴۲
۱۷۴۳
۱۷۴۴
۶۴۶۲