گنجور

 
 
 
مسعود سعد سلمان

خاک از رخم ار برو نهم زرد شود

آتش ز دمم گر بدمم سرد شود

روز من اگر ز مرگ پر گرد شود

والله که جهان فضل بی مرد شود

کمال‌الدین اسماعیل

چون باد اجل هم نفس مرد شود

چون صبح زانده نفسش سرد شود

خورشید که کس نیست ازو پر دل تر

از بیم فرو شدن همی زرد شود

نسیمی

آن دم که اجل برابر مرد شود

آهش چو نسیم صبحدم سرد شود

خورشید که پردل‌تر از او نیست کسی

در وقت فروشدن رخش زرد شود

میرزا حبیب خراسانی

می خور که چو نامرد خورد مرد شود

وز می رخ زرد، سرخ چون ورد شود

تریاک مکش چرس مخور کز هر دو

رخ زرد و بدن سست و نفس سرد شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه