گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۰

 

گویند مرا که این همه درد چراست

وین نعره و آواز و رخ زرد چراست

گویم که چنین مگو که اینکار خطاست

رو روی مهش ببین و مشکل برخاست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۱

 

لطف تو جهانی و قرانی افراشت

وین تعبیه‌های خود به چیزی ننگاشت

یک قطره از آن آب در این بحر چکید

یگدانه ز انبار در این صحرا کاشت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۲

 

ما را به جز این زبان ، زبانی دگر است

جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است

آزاده‌ دلان زنده به جان دگرند

آن گوهر پاکشان ز کانی دگر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۳

 

ما را بدم پیر نگه نتوان داشت

در خانهٔ دلگیر نگه نتوان داشت

آنرا که سر زلف چو زنجیر بود

در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۴

 

ما عاشق عشقیم که عشق است نجات

جان چون خضر است و عشق چون آبحیات

وای آنکه ندارد از شه عشق برات

حیوان چه خبر دارد از کان نبات

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۵

 

ما عاشق عشقیم و مسلمان دگر است

ما مور ضعیفیم و سلیمان دگر است

از ما رخ زرد و جگر پاره طلب

بازارچهٔ قصب فروشان دگر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۶

 

ماه عید است و خلق زیر و زبر است

تا فرجه کند هر آنکه صاحب نظر است

چه طبل زنی که طبل با شور و شر است

زان طبل همی زند که آن خواجه کر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۷

 

ماهی تو که فتنه‌ای ندارم ز تو دست

درمان ز که جویم که دلم از تو بخست

می طعنه زنی که بر جگر آبت نیست

گر بر جگرم نیست چه شد بر مژه هست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۸

 

ماهی که نه زیر و نی به بالاست کجاست

جانی که نه بی‌ما و نه با ماست کجاست

اینجا آنجا مگو بگو راست کجاست

عالم همه اوست آنکه بیناست کجاست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰۹

 

مرغ جان را میل سوی بالا نیست

در شش جهتش پر زدن وپروا نیست

گفتی به کجا پرد که او را یابد

نی خود بکجا پرد که آنجا جا نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۰

 

مرغ دل من چو ترک این دانه گرفت

انصاف بده که نیک مردانه گرفت

از دل چو بماند دلبرش دست کشید

از جان چو بجست پای جانانه گرفت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۱

 

مر وصل ترا هزار صاحب هوس است

تا خود به وصال تو که را دسترس است

آن کس که بیافت راحتی یافت تمام

وانکس که نیافت رنج نایافت بس است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۲

 

مست است دو چشم از دو چشم مستت

دریاب که از دست شدم در دستت

تو هم به موافقت سری در جنبان

گر زانکه سر عاشق هستی هستت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۳

 

مستم ز خمار عبهر جادویت

دفعم چه دهی چو آمدم در کویت

من سیر نمی‌شوم ز لب تر کردن

آن به که مرا درافکنی درجویت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۴

 

مستی ز ره آمد و بما در پیوست

ساغر می‌گشت در میان دست بدست

از دست فتاد ناگهان و بشکست

جامی چه زید میانهٔ چندین مست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۵

 

معشوق شراب‌خوار و بیسامانست

خونخواره و شوخ و شنگ و نافرمانست

کفر سر جعد آن صنم ایمانست

دیریست که درد عشق بیدرمانست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۶

 

من آن توام کام منت باید جست

زیرا که در این شهر حدیث من و تست

گر سخت کنی دل خود ار نرم کنی

من از دل سخت تو نمیگردم سست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۷

 

من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است

جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است

گویند وفای او چه لذت دارد

ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۸

 

من زان جانم که جانها را جانست

من زان شهرم که شهر بی‌شهرانست

راه آن شهر راه بی‌پایانست

رو بی‌سر و پا شو که سر و پا آنست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۹

 

منصور حلاجی که اناالحق میگفت

خاک همه ره به نوک مژگان می‌رفت

درقلزم نیستی خود غوطه بخورد

آنکه پس از آن در اناالحق می‌سفت

مولانا
 
 
۱
۱۷۳۱
۱۷۳۲
۱۷۳۳
۱۷۳۴
۱۷۳۵
۶۴۶۲