گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۰

 

در باغ من ار سرو و اگر گلزار است

عکس قد و رخسارهٔ آن دلدار است

بالله به نامی که ترا اقرار است

امروز مرا اگر رگی هشیار است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۱

 

در بتکده تا خیال معشوقهٔ ما است

رفتن به طواف کعبه در عین خطا است

گر کعبه از او بوی ندارد کنش است

با بوی وصال او کنش کعبهٔ ما است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۲

 

در خواب مهی دوش روانم دیده است

با روی و لبی که روشنایی دیده است

یا بر گل ترکان شکر جوشیده است

یا بر شکرستان گل تر روئیده است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳

 

در دایرهٔ وجود موجود علیست

اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست

گر خانهٔ اعتقاد ویران نشدی

من فاش بگفتمی که معبود علیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۴

 

در دیدهٔ صورت ار ترا دامی هست

زان دم بگذر اگر ترا گامی هست

در هجده هزار عالَم آنرا که دلیست

داند که نه جنبش و نه آرامی هست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۵

 

در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست

در شیوهٔ عشق خویش و بیگانه یکیست

آن را که شراب وصل جانان دادند

در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۶

 

در صورت تست آنچه معنا همه اوست

در معنی تست آنچه دعوا همه اوست

در کَون و فساد چون عجب بنهادند

نوری که صلاح دین و دنیا همه اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۷

 

در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است

از حکم حقست و از قضا و قدر است

من جهد همی کنم قضا می‌گوید

بیرون ز کفایت تو کار دگر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۸

 

در عشق اگر چه که قدم بر قدم است

آنست قدم که آن قدم از قدم است

در خانهٔ نیست هست بینی بسیار

می‌مال دو چشم را که اکثر عدم است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۹

 

در عشق تو هر حیله که کردم هیچست

هر خون جگر که بی‌تو خوردم هیچست

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

درمان که کند مرا که دردم هیچست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۰

 

در عشق که جز می بقا خوردن نیست

جز جان دادن دلیل جانبردن نیست

گفتم که ترا شناسم آنگه میرم

گفتا که شناسای مرا مردن نیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۱

 

در عهد و وفا چنانکه دلدار منست

خون باریدن بروز و شب کار منست

او یار دگر کرده و فارغ شسته

من شسته چو ابلهان که او یار منست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۲

 

در کوی غم تو صبر بی‌فرمانست

در دیده ز اشک تو بر او حرمانست

دل راز تو دردهای بی‌درمانست

با این همه راضیم سخن در جانست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۳

 

در مجلس عشّاق قراری دگر است

وین بادهٔ عشق را خماری دگر است

آن علم که در مدرسه حاصل کردند

کار دگر است و عشق کاری دگر است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۴

 

در مرگ، حیاتِ اهل داد و دین است

وز مرگ، روانِ پاک را تمکین است

آن مرگ لقاست، نی جفا و کین است

نامرده همی میرد و مرگش این است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۵

 

در من غمِ شب، کور چرا پیچیده است؟

کور است مگر؟ وَ یا که کورم دیده است؟

من بر فلکم، در آب و گل عکس منست

از آب کسی ستاره کی دزدیده است؟

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۶

 

در نِه قدم ار چه راه بی‌پایانست

کز دور نظاره، کارِ نامردانست

این راه ز زندگیِّ دل حاصل کن

کاین زندگیِ تن، صفتِ حیوانست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۷

 

در نِه قدمی که چشمهٔ حیوانست

میگرد چو چرخ تا مهت گردانست

جانیست ترا بگرد حضرت گردان

این جان، گردان ز گردشِ آن جانست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۸

 

در وصل، جمالش گلِ خندانِ منست

در هجر، خیالش دل و ایمانِ منست

دل با من و من با دل ازو در جنگیم

هریک گوئیم که آن صنم آنِ منست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۹

 

درویشی و عاشقی به هم سلطانیست

گنجست غمِ عشق ولی پنهانیست

ویران کردم بدست خود خانهٔ دل

چون دانستم که گنج در ویرانیست

مولانا
 
 
۱
۱۷۲۶
۱۷۲۷
۱۷۲۸
۱۷۲۹
۱۷۳۰
۶۴۶۲