×
عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و پنجم
ای دوست ترا بهر مکان میجستم
هر دم خبرت از این و آن میجستم
دیدم بتو خویش را، تو خود من بودی
خجلت زدهام کز تو نشان میجستم
عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و ششم
نی غلط گفتم که اینجاعاشق و معشوق اوست
گرچه ما از عشق او اندر جهان افسانهایم
ما کهایم؟ ازما چه آید؟ تا نپنداری که ما
روی او را آینه،یا زلف او را شانهایم
عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و ششم
تشریف دست سلطان چوگان بود ولیکن
بیگوی، درون میدان، چوگان چه کاردارد؟
عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و هفتم
روزت بستودم و نمیدانستم
شب با تو غنودم و نمیدانستم
ظن برده بدم بمن که من میبودم
من جمله تو بودم ونمیدانستم