گنجور

عراقی » لمعات » لمعۀ بیستم

 

از بس که دو دیده در خیالت دارم

در هر چه نگه کنم ترا پندارم

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیستم

 

فرد باشی چو جفت گردی تو

همه باشی چو هیچ گردی تو

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و یکم

 

تا ترک مراد خود نگیرد صد بار

یک بار مراد در کنارش ناید

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و یکم

 

از تو بتو گر نگریزم چه کنم

پیش که روم، قصه بدست که دهم؟

عراقی
 

عراقی » لمعات » لعمۀ بیست و دوم

 

خواهی بفراق کوش و خواهی بوصال

من فارغم از هر دو، مرا عشق تو بس

عراقی
 

عراقی » لمعات » لعمۀ بیست و دوم

 

هجری که بود مراد محبوب

از وصل هزار بار خوشتر

عراقی
 

عراقی » لمعات » لعمۀ بیست و دوم

 

دامنش چون بدست بگرفتم

دست او را درآستین دیدم

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و سوم

 

آن شد که بدیدار تو می‌بودم شاد

از عشق تو پروای توام نیست کنون

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و سوم

 

خواهم که چنان کنی بعشقم مشغول

کز عشق تو با تو هم نپردازم بیش

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و سوم

 

این همه رنگهای پر نیرنگ

خم وحدت کند همه یک رنگ

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و چهارم

 

اشیا اگر صداست و گر صد هزار بیش

جمله یکی است،‌چون بحقیقت نظر کنی

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و پنجم

 

آن چشمه که خضر یافت زو آب حیات

در منزل تو است، لیکن انباشته‌ای

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و پنجم

 

ای دوست ترا بهر مکان می‌جستم

هر دم خبرت از این و آن می‌جستم

دیدم بتو خویش را، تو خود من بودی

خجلت زده‌ام کز تو نشان می‌جستم

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و پنجم

 

ز یک یک ذره سوی دوست راه است

و یا در چشم تو عالم سیاه است

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و پنجم

 

در این ره گر بترک خود بگوئی

یقین گردد ترا کو تو، تو اوئی

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و ششم

 

نی غلط گفتم که اینجاعاشق و معشوق اوست

گرچه ما از عشق او اندر جهان افسانه‌ایم

ما که‌ایم؟ ازما چه آید؟ تا نپنداری که ما

روی او را آینه،یا زلف او را شانه‌‌ایم

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و ششم

 

نی حسن ترا شرف ز بازار من است؟

بت را چه زیان چو بت پرستش نبود؟

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و ششم

 

آزادی و عشق چون نمی‌آید راست

بنده شدم ونهادم ازیک سو خواست

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و ششم

 

تشریف دست سلطان چوگان بود ولیکن

بی‌گوی، درون میدان، چوگان چه کاردارد؟

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و هفتم

 

روزت بستودم و نمی‌دانستم

شب با تو غنودم و نمی‌دانستم

ظن برده بدم بمن که من می‌بودم

من جمله تو بودم ونمی‌دانستم

عراقی
 
 
۱
۱۴۹۹
۱۵۰۰
۱۵۰۱
۱۵۰۲
۱۵۰۳
۶۴۶۲