گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

تا کرد بروی تو نظر مردم چشم

عیشی دارد بس خوش وتر مردم چشم

هر شب ز غمت هزار میخیّ مژه

برخود بدرد تا بسحر مردم چشم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

من دوش گشاده داشتم روزن چشم

بستم ز گهر سلسله بر گردن چشم

تا روز بنوک مژّه از بی خوابی

بر جیب سپهر دوختم دامن چشم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

ای من ز پیت بخون بپرورده دو چشم

وز موج سرشک بر سر آورده دو چشم

من کرده دو چشم چار در آرزویت

تو از پی دیدنم یکی کرده دو چشم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

ای من ز تواندوخته صد خرمن غم

بر راه تو دل نشسته بر روزن غم

بی من تو کشان دامن شادی در پای

من بی تو کشیده پای در دامن غم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

از بس که جفا کند بت دلگسلم

از کردۀ دوست پیش دشمن خجلم

وین اشک که بر چشم خودش کردم جای

او نیز چو یار رفت در خون دلم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

از وصل سمنبران چنان شد حالم

کز ناز بسان گل نو می بالم

چون غنچه دلم ز روی نیکو بگرفت

آنم که چو چنگ از خوشی می نالم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

در عشق تو گرچه شهره ام در عالم

زان روی که تا نهفته ماند حالم

مانند گل دو رنگ بر چهرۀ زرد

گلگونه یی از خون جگر می مالم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

گل گرچه ز حسن می نهد خار دلم

سرو ار چه کشد ز لطف تیمار دلم

جز روی تو در وجه دلم می نشود

جز قدّتو راست نیست بر کار دلم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

گفتی که بمه نگه کن انگار منم

روی توام آرزوست، مه را چکنم؟

مه چون تو کجا بود که در هر ماهی

یک شب چو رخت باشد و باقی چو تنم؟

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

در گوش تو گر جای نگیرد سخنم

ور غم نخوری بحالم ، ای سر و بنم

تا مردم اگر بزخم تیر سحری

مشکین زرۀ تو حلقه حلقه نکنم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

در موج سرشک و عرق تب جانم

غرقه شده بد دوش همه شب جانم

تا صبح دمی بدست گیری خیال

آمد بهزار حیله بر لب جانم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

با آنکه چو شمع بر سر آمد جانم

هم عاقبت از پای درآمد جانم

پروانۀ وصلی ار بخواهی فرمود

بشتاب که از حلق برامد جانم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

گم گشت دل از برم، یقین می دانم

جز در بر تو نیست، چنین می دانم

خاک در تو بموی رو می روبم

دل جویی را چاره همین می دانم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

با روی تو شمع را کجا بنشانم؟

با قامت تو سرو چرا بنشانم؟

برخیز ورخ و قامت خویشم بنمای

تا من گل و سرو و شمع را بنشانم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۹

 

تا سوز تو از میان جان بنشانم

بنشینم و شمع در میان بنشانم

زان سرو سهی ببوستان بنشانم

تا آرزوی قدت بدان بنشانم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

هر سرو که من ببوستان بنشانم

بر یاد قد سرو روان بنشانم

با سرو به آرزوی آن بنشینم

تا آرزوی قدت بدان بنشانم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

تا سوز تو از میان جان بنشانم

بنشینم و شمعی بمیان بنشانم

چون آرزوی قدّ توام برخیزد

سروی بمیان بوستان بنشانم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

آن زلف خمیده را اگر راست کنم

زو کار دل خسته مگر راست کنم

ب سنگ دل و چیره زبانست و لیک

روزی چو ترا زویش بزر راست کنم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۳

 

از بهر دمی که با تو بر کار کنم

چون نای همیشه نالۀ زار کنم

یک لحظه گر از کنار تو دور افتم

چون چنگ تو روی سوی دیوار کنم

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۴

 

گرمن ز غمت حکایت آغاز کنم

با خود دل خلقی بغم انباز کنم

خون در دل من فسرده بینی ده تو

چون غنچه اگر من سر دل باز کنم

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۱۳۸۹
۱۳۹۰
۱۳۹۱
۱۳۹۲
۱۳۹۳
۶۴۶۲