گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۳

 

گفتم که یکی روز بپرسم خبرش

تابوک برون رود تکبّر زسرش

چون گشت کرشمه هر زمان افزونش

اکنون من و زاری و شفیعان درش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۴

 

از مهر تو بر پای دلم قَید شدَه

مپسند مرا اسیر هر کید شده

دریابم از آن پیش که چون دریابی

دامی بینی دریده و صَید شده

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۵

 

جان گرچه که نیست حضرتت را درخورد

دام کرمت شیفتگان را پرورد

حال من و تو قصّهٔ آن مورچه ای ست

کاو پای ملخ نزد سلیمان آورد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۶

 

ثابت قدمان راه صحبت پیوست

از دوست نشویند به هر گردی دست

از خطّهٔ آب و خاک یک شخص نخاست

تا بر رخ او گرد خطایی ننشست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۷

 

در خون جگر اگر در آغشته منم

از کس بنرنجم چو سررشته منم

از من بحلی گرچه ستمکاره توی

وز تو خجلم گرچه به غم کشته منم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۸

 

آن را که دل از راهِ صفا پر نور است

از طبع و هوا و خشم و خشیت دور است

وَر از سبکی کند کسی بی ادبی

او نیز در آن بی ادبی معذور است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۹

 

ای دوست من از هیچ مشوّش گردم

وز نیمهٔ نیم ذرّه دلخوش گردم

از آب لطیف تر مزاجی دارم

دریاب مرا وگرنه آتش گردم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۵۰

 

اجداد من از صدور ایران بودند

تقدیر که هر یکی سلیمان بودند

باید که به نفس خود کسی باشم من

ما را چه از آن فخر که ایشان بودند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱

 

بدخواه کسی به مقصد خود نرسد

یک ظن نبرد تا به خودش صد نرسد

من نیک تو خواهم و تو بدخواه منی

تو نیک نبینی و مرا بد نرسد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۲

 

تا تو دل را زکبر و زشهوت و آز

وز حقد و حسد بجملگی نکنی باز

بویی ز وصال او نیابی هرگز

خواهی تو به روزه باش و خواهی به نماز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۳

 

گر کعبه کنی خراب از بدخویی

وز آب جفا نقش شریعت شویی

باشد به از آن که همنشین خود را

در پیش ستایی وز پس بدگویی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴

 

این جلوه گری به خلق راهی دگر است

بنمودن خویش پایگاهی دگر است

مقصود تو از گوشه کلاهی دگر است

از ره دوری که راه راهی دگر است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵

 

آن را که هوای نفس او معبود است

با خلق تو بودنش همه مقصود است

من بندهٔ آن کسم که در چهرهٔ خود

آن رنگ نماید که در او موجود است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۶

 

مردم همه از زرق و فسون محرومند

وز جان و دل بوقلمون محرومند

اندیشهٔ تو جان و جهانی ارزد

سبحان الله که خلق چون محرومند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۷

 

رازت همه دارای فلک می داند

کز موی به موی و رگ به رگ می داند

گیرم که به زرق خلق را بفریبی

با او چه کنی که یک به یک می داند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸

 

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود

زهری که به جان رسید تریاک چه سود

ای غرّه به ظاهرت که آراسته ای

با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹

 

دوری ز برادرِ نه صادق بهتر

دوری زبرادر منافق بهتر

خاک قدم یار موافق حقّا

از خون برادر منافق بهتر

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰

 

یاران زمانه پیچ پیچند همه

سودازدگان بی علاجند همه

بر هیچ مرید بد به هیچی منگر

قصّه چه کنم دراز، هیچند همه

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۱

 

میدان فراخ و مرد میدانی نه

یک مرد از آنها که تو می دانی نَه

مردان بینی به بایزیدان مانند

در باطنشان بوی مسلمانی نَه

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۲

 

تو لایق نکته های باریک نئی

جز درخور طبع تنگ و تاریک نئی

من فاسقم از حضرت او دور نیم

مسکین که تو زاهدی و نزدیک نئی

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۱۳۲۳
۱۳۲۴
۱۳۲۵
۱۳۲۶
۱۳۲۷
۶۴۶۲