گنجور

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۴ - ز سلطان کنم آرزوی نگاهی

 

ز سلطان کنم آرزوی نگاهی

مسلمانم از گل نسازم الهی

دل بی نیازی که در سینه دارم

گدا را دهد شیوهٔ پادشاهی

ز گردون فتد آنچه بر لالهٔ من

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۳۲ - عرض حال مصنف بحضور رحمة للعالمین

 

ای ز یاد غیر تو جانم تهی

بر لبش آرم اگر فرمان دهی

اقبال لاهوری
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۲

 

ای تو بهین میوۀ باغِ بِهی

غنچۀ سرخِ چمنِ فَرّهی

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲ - شاه و جام

 

جامِ بقایِ تو نگردد تُهی

باد روانِ تو پر از فَرِّهی

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۲ - هدیۀ عاشق

 

گفت رَو تا که ز هجرم بِرَهی

نام بی مهری بر من ننهی

ایرج میرزا
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

در کوی عشق کوهی کمتر بود ز کاهی

جز عاشقان نیابند این نکته را کماهی

گر ابر، تیر بارد شوریده سر نخارد

کاندیشه کس ندارد از رحمت الهی

پای از طلب کشیدن آئین عاشقی نیست

[...]

غروی اصفهانی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱ - دیدم صنمی

 

این نیست مگر آینۀ لطف الهی

الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی

عارف قزوینی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۵ - به مناسبت پیوند مصر و ایران

 

ای لطف خوشت صیقل آیینهٔ شاهی

روشن دل تو آینهٔ لطف الهی

عالم متغیر، صفتت نامتغیر

دنیا متناهی‌، هنرت نامتناهی

پروردهٔ آن گوهر پاکی که ز اضداد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۹ - زینت مرد

 

زینت مرد به عقل است و هنر

نی به پوشاک وجلال و فرّهی

دیده‌ام دانشورانی با خرد

در لباس ژنده چون عبد رهی

نیز دیدم سفلگانی بی کمال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۹۰ - نیکنامی

 

چون برکه‌های دشت عرب دان تو حال خلق

گاهی ز آب پر شود و نوبتی تهی

این برکهٔ حیات مسلم تهی شود

از آب زندگانی و از فر و فرهی

دیر است و زود مرگ نباشد از آن گریز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

چون برومندی گرفت آن برشده سرو سهی

شد سوی قزوین و بگرفت افسر شاهنشهی

پس گروه شاملو او را شدند از جان رهی

دست خصمان درونی یافت زانان کوتهی

پس به خصمان برونی تاخت با فر و بهی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

ای دریغ آن تخت و آن دیهیم و آن فر و بهی

ای دریغ آن عزم و آن تدبیر و آن فرماندهی

ای دریغ آن کاردانی ای دریغ آن آگهی

ای دریغ آن رادمردی وآن دلیری وآن مهی

کاش اکنون بودی وکردی ز نو شاهنشهی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - سلام به هند بزرگ

 

عالم از حجت نمی‌ماند تهی

فرق باشد از ورم تا فربهی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۴ - ساقی‌نامه

 

ببینند کاین‌ جای مانده تهی

ز اورنگ و دیهیم شاهنشهی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۶ - به یاد عشقی

 

به کاغذ بدل شد کلاه مهی

نگون گشت دیهیم شاهنشهی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!

 

به من بردو چشمش دهند آگهی

که مغز از جنایتش باشد تهی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۳ - دیدار گرگ

 

ولی قوم جویند از آنان بهی

مبارک شمارندشان ز ابلهی

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
sunny dark_mode