گنجور

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۱۱

 

از آرزوی یقین چو مینتوان زیست

بر خلق بباید ای خردمند! گریست

کاینجا که بود هیچ نمیداند کیست

وانجا که رود حال نمیداند چیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۲

 

زان روی که در روی تو چشمم نگریست

از گریهٔ من مردم چشمم بنزیست

جان بر سر آتش است و دل بر سر آب

از بس که دلم بسوخت و چشمم بگریست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۹

 

ای بس که دلم بر در تو خون بگریست

و آواز نیامد ز پس پرده که کیست

گر در من دلسوخته خواهی نگریست

گر خواهم مرد جاودان خواهم زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۹

 

زان روز که عشق تو به من درنگریست

خلقی به هزار دیده بر من بگریست

هر روز هزار بار در عشق توام

میباید مُرد زار و میباید زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۰

 

شمعی که ز سوز خویش بر خود بگریست

این خنده به سر بریدنش باری چیست

در عشق چو شمعِ مرده میباید زیست

پس در همه کس چو شمع روشن نگریست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

ای خدای بی‌نهایت جز تو کیست

چون توئی بی‌حد و غایت جز تو چیست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت

 

در غلط نبود که می‌داند که کیست

چون همه اوست این غلط کردن ز چیست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شهریاری که قصری زرنگار کرد

 

هیچ باقی نیست، هست اینجای زیست

لیک باقی نیست، این را حیله چیست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که عود می‌سوخت

 

وانک او را دوستی غیبیست

دوستی اینست کز بی عیبی است

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه می‌کرد

 

دردمندی پیش شبلی می‌گریست

شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » سخن دیوانه‌ای دربارهٔ عالم

 

نیم شب دیوانه‌ای خوش می‌گریست

گفت این عالم بگویم من که چیست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود

 

موسی آمد قصه بر گفتا که چیست

ریش خود می‌کند مرد و می‌گریست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی حیرت » مادری که بر خاک دختر می‌گریست

 

فرخ او چون حال می‌داند که چیست

داند او تا بر که می‌باید گریست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » گفتار عاشقی که از بیم قیامت می‌گریست

 

عاشقی روزی مگر خون می‌گریست

زو کسی پرسید کین گریه زچیست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » گفتار مردی راه‌بین هنگام مرگ

 

دانی این چندین دریغا بهر چیست

پشه‌ای با باد نتوانست زیست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

بپرسید آن زن از مردی که این کیست

مرا آگاه کن تا جُرم او چیست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۷) حکایت شیخ ابوسعید رحمةالله علیه

 

چو نتوان گفت چندین یاد از چیست

چو نتوان یافت این فریاد از کیست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۷) حکایت شیخ ابوسعید رحمةالله علیه

 

میان عاشق و معشوق کاریست

که گفتن شرح آن لایق بما نیست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » المقالة الثامنة

 

پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست

که نتوانم دمی بی شوقِ آن زیست

عطار
 
 
۱
۲
۳
۷