عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۱۱
از آرزوی یقین چو مینتوان زیست
بر خلق بباید ای خردمند! گریست
کاینجا که بود هیچ نمیداند کیست
وانجا که رود حال نمیداند چیست
عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۲
زان روی که در روی تو چشمم نگریست
از گریهٔ من مردم چشمم بنزیست
جان بر سر آتش است و دل بر سر آب
از بس که دلم بسوخت و چشمم بگریست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۹
ای بس که دلم بر در تو خون بگریست
و آواز نیامد ز پس پرده که کیست
گر در من دلسوخته خواهی نگریست
گر خواهم مرد جاودان خواهم زیست
عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۹
زان روز که عشق تو به من درنگریست
خلقی به هزار دیده بر من بگریست
هر روز هزار بار در عشق توام
میباید مُرد زار و میباید زیست
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۰
شمعی که ز سوز خویش بر خود بگریست
این خنده به سر بریدنش باری چیست
در عشق چو شمعِ مرده میباید زیست
پس در همه کس چو شمع روشن نگریست
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا
ای خدای بینهایت جز تو کیست
چون توئی بیحد و غایت جز تو چیست
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
در غلط نبود که میداند که کیست
چون همه اوست این غلط کردن ز چیست
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شهریاری که قصری زرنگار کرد
هیچ باقی نیست، هست اینجای زیست
لیک باقی نیست، این را حیله چیست
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که عود میسوخت
وانک او را دوستی غیبیست
دوستی اینست کز بی عیبی است
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه میکرد
دردمندی پیش شبلی میگریست
شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » سخن دیوانهای دربارهٔ عالم
نیم شب دیوانهای خوش میگریست
گفت این عالم بگویم من که چیست
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود
موسی آمد قصه بر گفتا که چیست
ریش خود میکند مرد و میگریست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » مادری که بر خاک دختر میگریست
فرخ او چون حال میداند که چیست
داند او تا بر که میباید گریست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » گفتار عاشقی که از بیم قیامت میگریست
عاشقی روزی مگر خون میگریست
زو کسی پرسید کین گریه زچیست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
رفت پیش پادشاه و میگریست
حال آن دل داده برگفتش که چیست
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار مردی راهبین هنگام مرگ
دانی این چندین دریغا بهر چیست
پشهای با باد نتوانست زیست
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
بپرسید آن زن از مردی که این کیست
مرا آگاه کن تا جُرم او چیست
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۷) حکایت شیخ ابوسعید رحمةالله علیه
چو نتوان گفت چندین یاد از چیست
چو نتوان یافت این فریاد از کیست
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۷) حکایت شیخ ابوسعید رحمةالله علیه
میان عاشق و معشوق کاریست
که گفتن شرح آن لایق بما نیست
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » المقالة الثامنة
پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست
که نتوانم دمی بی شوقِ آن زیست