گنجور

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۱۰) حکایت آن مجنون که تب داشت

 

یکی پرسید ازان مجنون که تب داشت

که تب می‌گیردت مجنون عجب داشت

جوابش داد آن شوریده مجنون

که گر میرم کراگیرد تب اکنون

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۴۳

 

در عالم جان نه مرد پیداست نه زن

چه عالم جان نه جان هویداست نه تن

تا کی گویی ز ما و من شرمت باد

تا چند ز ما و من که نه ماست نه من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷

 

آن رفت که گفتمی من از زهد سخن

اکنون من و دَردِ نو و دُردی کهن

دی سر و بُنِ صومعهٔ دین بودم

و امروز به میخانه شدم بی سر و بن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۲۵

 

شمع آمد و گفت: من نیم عهد شکن

یک ذرّه نبود بیوفایی در من

آتش بر من همه جهان کرد سیاه

من از آتش همه جهان را روشن

عطار
 

عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر جنید بغدادی قدس اللّه روحه العزیز

 

نون الهوان من الهوی مسروقه

و صریع کل هوی صریع هوان

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

آب بنمایم ز وهم خویشتن

رازها دانم بسی زین بیش من

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت سیمرغ » حکایت سیمرغ

 

چون نه سر پیداست وصفش را نه بن

نیست لایق بیش از این گفتن سخن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل

 

شد در اسرار معانی نعره زن

کرد مرغان را زفان بند از سخن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » گفتگوی مرد دیده‌ور با دریا

 

خشک لب بنشسته‌ام مدهوش من

زآتش عشق آب من شد جوش زن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت محمود و ایاز

 

چون همه مرغان شنودند این سخن

نیک پی بردند اسرار کهن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

آن دگر یک گفت ای پیرکهن

گر خطایی رفت بر تو توبه کن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

آن دگر یک گفت تا کی زین سخُن؟

خیز در خلوت خدا را سجده کن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

حلقه در گوش توام ای سیم تن

حلقه‌ای از زلف در حلقم فکن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

چون مرا کوتاه خواهد شد سخُن

عاجزم، عفوی کن و خصمی مکن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی عیسی با خم آب

 

پیش عیسی آن خم آمد در سخن

گفت ای عیسی منم مردی کهن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست

 

گفت شیخ مهنه را آن پیرزن

دلخوشی را هین دعایی ده به من

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » دو چیزی که پیر ترکستان دوست میداشت

 

آن یکی اسبست ابلق گام زن

وین دگر یک نیست جز فرزند من

عطار
 
 
۱
۲
۳
۳۰
sunny dark_mode