گنجور

 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۵۸
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود

 

چون ز ریش خود بپردازی نخست

عزم تو گردد درین دریا درست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ بوعلی رودبار در وقت مرگ

 

گرچه این انعام و این توفیق هست

می‌ندارد جانم از تحقیق دست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » پیام خداوند به بندگان توسط داود

 

بنده را گو بازکش از غیر دست

پس به استحقاق ما را می‌پرست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند

 

چون به گوش جان شنیدستی الست

از بلی گفتن مکن کوتاه دست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » بیان وادی طلب

 

چون نماند هیچ معلومت به دست

دل بباید پاک کرد از هرچه هست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود

 

گر ترا سنگی زند معشوق مست

به که از غیری گهر آری به دست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود

 

سایلی گفتش چنین وقتی که هست

دیده‌ای کس را که او زنار بست‌؟

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت مجنون که خاک می‌بیخت تا لیلی را بیابد

 

گفت من می‌جویمش هر جا که هست

بوک جایی یک دمش آرم به دست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » گفتار یوسف همدان دربارهٔ صبر

 

گفت چندانی که از بالا و پست

دیده ور می‌بنگرد در هرچ هست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت

 

داشت چوپانی در آن صحرا نشست

پوستی بستد ازو مجنون مست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت

 

بعد از آن، روزی مگر مجنون مست

کرد با قومی به صحرا درنشست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران

 

هر یکی را کرده‌ای دزدی به دست

هیچ دردی ناچشیده جمله مست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » بیان وادی معرفت

 

گر بپرد پشه چندانی که هست

کی کمال صرصرش آید بدست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » گفتار یوسف همدان دربارهٔ عالم وجود

 

ترک کن کاری که آن کردی نخست

کردن و ناکردن این باشد درست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت شیخی خرقه‌پوش که عاشق دختر سگبان شد

 

چون نبود آن شیخ اندر عشق سست

خرقه را بفکند و شد در کار چست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی حیرت » نومریدی که پیر خود را به خواب دید

 

پیر گفتش مانده‌ام حیران و مست

می‌گزم دایم به دندان پشت دست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر می‌خواستند

 

دیگری برخاست می‌شد مست مست

پای کوبان بر سر آتش نشست

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند

 

این چنین کس را چنین افتاده پست

آن چنان شه زاده چون آید به دست

۱ بیت
عطار
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۵۸
 
تعداد کل نتایج: ۱۱۴۷