عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود
چون ز ریش خود بپردازی نخست
عزم تو گردد درین دریا درست
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ بوعلی رودبار در وقت مرگ
گرچه این انعام و این توفیق هست
میندارد جانم از تحقیق دست
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » پیام خداوند به بندگان توسط داود
بنده را گو بازکش از غیر دست
پس به استحقاق ما را میپرست
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند
چون به گوش جان شنیدستی الست
از بلی گفتن مکن کوتاه دست
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که برای فتح غزنین نذر کرد غنایم را به درویشان بدهد
زانک با حق نذر دارم از نخست
تا درین عهد وفا آیم درست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » بیان وادی طلب
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کرد از هرچه هست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود
گر ترا سنگی زند معشوق مست
به که از غیری گهر آری به دست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود
سایلی گفتش چنین وقتی که هست
دیدهای کس را که او زنار بست؟
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت مجنون که خاک میبیخت تا لیلی را بیابد
گفت من میجویمش هر جا که هست
بوک جایی یک دمش آرم به دست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » گفتار یوسف همدان دربارهٔ صبر
گفت چندانی که از بالا و پست
دیده ور میبنگرد در هرچ هست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت
داشت چوپانی در آن صحرا نشست
پوستی بستد ازو مجنون مست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت
بعد از آن، روزی مگر مجنون مست
کرد با قومی به صحرا درنشست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
هر یکی را کردهای دزدی به دست
هیچ دردی ناچشیده جمله مست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » بیان وادی معرفت
گر بپرد پشه چندانی که هست
کی کمال صرصرش آید بدست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » گفتار یوسف همدان دربارهٔ عالم وجود
ترک کن کاری که آن کردی نخست
کردن و ناکردن این باشد درست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » حکایت شیخی خرقهپوش که عاشق دختر سگبان شد
چون نبود آن شیخ اندر عشق سست
خرقه را بفکند و شد در کار چست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
چون برآمد صبح و باد صبح جست
از خرابی شد غلام اینجا ز دست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » نومریدی که پیر خود را به خواب دید
پیر گفتش ماندهام حیران و مست
میگزم دایم به دندان پشت دست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر میخواستند
دیگری برخاست میشد مست مست
پای کوبان بر سر آتش نشست
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
این چنین کس را چنین افتاده پست
آن چنان شه زاده چون آید به دست