عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۲۷
مرغی که بدید از می این دریا دُرد
عمری جان کند و ره سوی دریا بُرد
گفت: «اینهمه آب را به تنها بخورم»
یک قطره بدو رسید و در دریا مُرد
عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۹
دانی که چهایم نه بزرگیم نه خُرد
دانی که چه میخوریم نه صاف نه دُرد
نه میبتوان ماند نه میبتوان بُرد
نه میبتوان زیست نه میبتوان مُرد
عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶۹
زین شیوه که ازعمر برآوردم گرد
کس در دو جهان بر نتواند آورد
خون میگرید دل من از غصهٔ آنک
کاری بنکردم و توانستم کرد
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۷
من این دل بسته را کجا خواهم برد
ور صاف مرا نیست کجا خواهم دُرد
گر نوش کنم هزار دریا هر روز
حقا که ز دَردِ تشنگی خواهم مرد
عطار » نزهت الاحباب » بخش ۱۸ - غزل
سالها بودم ز عشق گل بدرد
با دو چشم پر زخون و روی زرد
خوش وصالی بُد رخ این باغبان
تا چه آمد بر سرش از گرم و سرد
برد محبوب مرا از گلستان
[...]
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
گرچه چندین چشم گردون بازکرد
هم ندید از راه تو یک ذره گرد
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت شفقت کردن مرتضی بر دشمن
آنک چندینی غم دشمن خورد
با عتیقش دشمنی چون ظن برد
عطار » منطقالطیر » داستان کبک » داستان کبک
آنک بر سنگی بخفت و سنگ خورد
با چنین کس از چه باید جنگ کرد
عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار
بس بزرگان را که کشتی کرد خرد
بس که در گرداب او افتاد و مرد
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
عاشقی را چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
این زمان آن خواجهٔ بسیار درد
بر میان زنار دارد چار کرد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
صد هزاران خلق همچون کرم زرد
زار میمیرند در دنیا به درد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت گور کنی که عمر دراز یافت
گور کندن دید و یک ساعت نمرد
یک دمم فرمان یک طاعت نبرد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار عباسه دربارهٔ نفس
هرک این سگ را زبون خویش کرد
گرد کفشش را نیابد هیچ مرد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند
تو نمی دانی که هرکه زاد، مرد
شد به خاک و هرچ بودش باد برد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند
قطرهٔ آب از قدم تا فرق درد
کی تواند کرد با دریا نبرد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی که خری به عاریت گرفت و آنرا گرگ درید
گرگ آن خر را بدرید و بخورد
روز دیگر بود تاوان خواست مرد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود
داشت ریشی بس نکو آن نیک مرد
گاه گاهی ریش خود را شانه کرد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد
گفت ای مدبر دو کم بایست خورد
تا چو من میرفتی و آزاد و فرد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی که از نبی اجازهٔ نماز بر مصلایی گرفت
داغ دل آور که در میدان درد
اهل دل از داغ بشناسند مرد