جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - خوش
آفتابی که بنده سرگردان
نام او را چو ذرّه در طلب است
زلف بر رخ نهاد و من گفتم
سر خورشید در کنار شب است
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲
ای جوادی که به یک بخشش دست زادۀ تست
حاصل بحر و دفین خانه کان در گرو است
دست تنگی من امروز بدان جای رسید
که به یک روزه کفافم دل و جان در گرو است
هرچه در خانۀ من بود نهادم به گرو
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳
بر معشوقم آمد رکن فصّاد
ز ساق نازک دلخواه رگ زد
بزد بر یک رگ او نیش و گویی
مرا آن نیش بر پنجاه رگ زد
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴
خداوند! تویی ک اوراد مدحت
بر افلاک و عناصر فرض باشد
به جنب سرعت عزم عنانت
سما سنگین عنان چون ارض باشد
برون است از کمیّت جودت آری
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵
آن کس که به ظلمت دو گیسو
خورشید منوّر از ره افکند
با ما سخنی بگفت و دل را
از ما بربود و در چَه افکند
دیدیم سر وفا ندارد
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶
مولنا مادر فرزندانت
پسران ناکس و دون می زاید
مستحاض است که فرزندان را
این چنین غرقه به خون می زاید
...س او بند همی باید کرد
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - امیر
در میان آر می که نام بتیست
عقلِ هر کس ز کُنهِ آن قاصر
اوّلِ اوّل است اوّلِ او
آخرِ اوست آخرِ آخر
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - کمال
از مرد بخیل نیست طرفه
کاو سر بنهد برابر مال
لیکن ز کریم بس عجب بُود
کاو سر بنهاد بر سر مال
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹
تشنه گشتم به راه کعبه شبی
قحط بود آب و من بترسیدم
رهبری را که بود نام عماد
از همه رهبرانش بگزیدم
پیشش افکندم و من از پی او
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰
ای وزیر جهان به فرزندان
التفاتی نمی کنی چندان
پسرت هر کجا که بیند...یر
از شعف در زند بدو دندان
دخترت را به کو... همی... ایند
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱
مدح تو گفتم و چو بود دروغ
من پشیمان شدم از آن گفتن
بعد ازین هجو تو نکو گویم
سخن راست را توان گفتن
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲
پیشوای زمانه زین الدّین
سرور اهل روزگاری تو
آسمان را غلام می خوانی
چرخ را بنده می شماری تو
در جهان آن یگانهای امروز
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳
داری اشرف زنی که چون می بست
بر کمان دو ابروی او زه
خلقی اندر خیال او بی خواب
عالمی بر جمال او واله
پشت... نی فراخ و ساقی گرد
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴
چارچیز است که در سنگ اگر جمع شود
لعل و یاقوت شود سنگ بدان خارایی
پاکی طینت و اصل گهر و استعداد
تربیت کردن مهر از فلک مینایی
در من این هر سه صفت هست، که درمیباید
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵
گر تو میگویی نبودَستَم تو را
پیش ازین مفعول، الحق بودهای
بودهام من فاعل مختار تو
تو مرا مفعول مطلق بودهای
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶
هرچه پیش آید از زمانه تو را
از نکوحالی و ز بدحالی
دل بدان شاددار و غصّه مخور
که نباشد ز حکمتی خالی