جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۹
سوخته ای بر درت شب همه شب می گریست
ای مه نامهربان هیچ نگفتی که کیست
شمع صفت تا مرا سوز تو در سینه است
مردنم افسردگی ست سوختنم زندگیست
پرده نی هر دمم حال دگرگون کند
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۷۷
صبحدم بر بوی جانان سوی گلزار آمدم
همچو بلبل پیش گل در ناله زار آمدم
تا ببینم نرگس و سنبل چو چشم و زلف او
این چنین سرمست و آشفته به بازار آمدم
از جفای غمزه مستش سوی گل با خروش
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۸۹
گرچه غریق بحر مضایق چو لنگرم
آخر دلی وسیع چو بحری ست در برم
چون بحر اگر چه نیست به جز باد در کفم
از گوهر نسفته چو دریا توانگرم
من صافی اندرون و حریفان دور ما
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴
خداوند! تویی ک اوراد مدحت
بر افلاک و عناصر فرض باشد
به جنب سرعت عزم عنانت
سما سنگین عنان چون ارض باشد
برون است از کمیّت جودت آری
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶
مولنا مادر فرزندانت
پسران ناکس و دون می زاید
مستحاض است که فرزندان را
این چنین غرقه به خون می زاید
...س او بند همی باید کرد
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹
تشنه گشتم به راه کعبه شبی
قحط بود آب و من بترسیدم
رهبری را که بود نام عماد
از همه رهبرانش بگزیدم
پیشش افکندم و من از پی او
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰
ای وزیر جهان به فرزندان
التفاتی نمی کنی چندان
پسرت هر کجا که بیند...یر
از شعف در زند بدو دندان
دخترت را به کو... همی... ایند
[...]