گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۰

 

عزیز کرد مرا باز در محل قبول

ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول

چنان شنید ز من شعر، کاحمد مختار

شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول

چو در ستایش او لفظ من مکرر شد

[...]

۸ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ماهرویا ز غم عشق نگه دار مرا

مگذر از بیعت دیرینه و مگذار مرا

به محالی و خطائی ‌که تو را هست خیال

خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا

چند گویی که به یک‌بار زبون‌گیر شدی

[...]

۸ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

آن زلف نگر بر آن بر و دوش

وان خط سیه بر آن بناگوش

هر دو شده پیش ماه و خورشید

مانندهٔ حاجبان سیه‌پوش

بی‌گرمی و بی‌فروغ آتش

[...]

۸ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ای پسر ما دل ز تو برداشتیم

بار عشق تو به تو بگذاشتیم

تا تو ما را دوست از دل داشتی

ما تو را چون جان و دل پنداشتیم

چون تو برگشتی و دل برداشتی

[...]

۸ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای آفتاب یغما ای خَلُّخی نژاده

هم ترک ماه رویی هم حور ماه زاده

هستی به مهر و خدمت استاده و نشسته

هم در دلم نشسته هم پیشم ایستاده

گه راز من‌گشایی زان زلفکان بسته

[...]

۸ بیت
امیر معزی