گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

همیشه باد بقا و سلامت بُت ما

که از وصالش ما را سلامت است و بقا

بتی که عارض او هست چون‌ گل سوری

کشیده بر گل سوری‌اش عنبر سارا

ز بهر لعل شکربار او همی بارند

[...]

۴۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

شدست باغ پر از رشته‌های در خوشاب

شدست راغ پر از توده‌های عنبر ناب

به باغ و راغ مگر ابر و باد داشته‌اند

به توده عنبر ناب و به رشته درِّ خوشاب

چمن شدست چو محراب و عندلیبب همی

[...]

۴۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است

زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است

تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه

راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است

تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او

[...]

۴۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶

 

بردیم ماه روزه به نیک اختری به‌سر

بر یاد عید روزه قدح پرکن ای پسر

زان می‌که چون ز جام رسد بوی او به جان

مردم همه طرب شود از پای تا به سر

قندیل تیره گَشت و قدح روشنی گرفت

[...]

۴۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۹

 

ای به توفیق و هدایت دین یزدان را قوام

وی به تدبیر و کفایت ملک سلطان را نظام

بخت تو عالی و مقدار تو عالیتر ز بخت

نام تو نیکو و کردار تو نیکوتر ز نام

بر زمین آزادگان در خدمت تو بی‌ملال

[...]

۴۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۲

 

نباشد اصلی در عشق یار توبه من

که زلف پرشکن یار هست توبه‌شکن

چگونه توبه کنم کان دو زلف برشکنش

هزار بار زیادت شکست توبهٔ من

بتی‌ کجا لب و دندانش چون سهیل و عقیق

[...]

۴۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۱

 

زرگری سازد همی باد خزان اندر رزان

زان همی زرین شود برگ‌رزان اندر خزان

زردی و سرخیم از عشق است کز تیمار او

زردی و سرخی پذیرد چهره و اشک روان

چون کند باد خزانی زعفرانی بر درخت

[...]

۴۶ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۰

 

چون سخن گوید یابم ز دهانش خبری

چون کمر بندد بینم ز میانش اثری

زان نگویم خبری تا که نگوید سخنی

زین نبینم اثری تا که نبندد کمری

هست هر بوسه چو شیرین شکری از لب او

[...]

۴۶ بیت
امیر معزی