امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۵
ای شده ملک و دین ز کلک تو راست
کلک تو کار ملک و دین آراست
دل صافیت مَطلع قَدَرست
کفِ کافیت مقتضای قضاست
همت تو محیط چون فلک است
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۱
در معزالدین ملکشاه آفتاب دین و داد
روز عید روزهداران فرخ و فرخنده باد
خسرو پیروزبخت و داور یزدانپرست
شاه خاقان گوهر و سلطان سلجوقی نژاد
کاست از عالم ستم تا لاجرم شاهی فزود
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴۱
آسمان بی مدار است این حصار استوار
آفتاب بیزوال است این مبارک شهریار
بر همه عالم همی تابد به تایید خدای
آفتاب بی زوال و آسمان بی مدار
گفتم ایزد با زمین پیوسته کرد این آسمان
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۷
جاودان باد دولت سلطان
دل او شاد باد و بخت جوان
رای او پاک و همتش عالی
تیغ او تیز و ملکش آبادان
کرده با بخت او قضا بیعت
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۱
هر جهانداری بود پاینده از بخت جوان
در جهانداری جوانبخت است سلطان جهان
سایهٔ یزدان ملکشاه آن جوانبختی که هست
بر همه شاهان گیتی کامکار و کامران
آنکه ایزد قدر او را همچو او دارد بزرگ
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۶
ای روزگار ساخته آموزگار تو
روز جهان برآمده در روزگار تو
تو شهریار و خسرو خلق زمانهای
واندر زمانه نیست کسی شهریار تو
کار زمانه ساخته کردی به عدل خویش
[...]