امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۶
شاهی که عدل و جود همه روزگار اوست
تاریخ نصرت و ظفر از روزگار اوست
قفل غم و کلید طرب روز بزم اوست
اثبات عدل و نفی ستم روز بار اوست
والی به حد شام یکی پهلوان اوست
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳
شهی که گوهر و دینار رایگانی داد
هرآنچه داد خدایش خدایگانی داد
عزیزکرد بدو دین و داد و بگزیدش
به دین و دادش ده چیز و رایگانی داد
نگین و افسر و شمشیر و تخت و تاج وکمر
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲
روی او ماه است اگر بر ماه مشک افشان بود
قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود
گر روا باشدکه لالستان بود بر راه سرو
بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود
دل چوگوی و پشت چون چوگان بود عشّاق را
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷
عزیزست و پاینده دین پیمبر
به پیروزی شاه فرخنده اختر
سرافراز سلجوقیان شاه مشرق
ملک ناصرالدین ملکزاده سنجر
جمال است از او اصل را تا به آدم
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۷
هفت چیز از خسرو عالم همی نازد به هم
دین و ملک و تاج و تخت و رایت و تیغ و قلم
آن خداوندی که مغرب دارد او زیر نگین
وان شهنشاهی که مشرق دارد او زیر علم
سایهٔ یزدان ملک شاه آنکه اندر ملک خویش
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۳
سزد گر سر فرازد ملک و شایدگر بنازد دین
که گیتی در مه آذر گرفت آیین فروردین
به ملک و دین همی نازند شاهان بلنداختر
که آمد شاه ملکافروز مهمان قوامالدین
کجا باشد ملک چونین سزد دستور او چونان
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۴
آمد رسول عید و مه روزه نام او
فرخنده باد بر شهگیتی سلام او
سلطان جلال دولت باقی معز دین
شاهی که هست دولت و دین زیر نام او
فال جهان خجسته شد و کار دین تمام
[...]