ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
به امیدی که بگشاید ز لعل یار مشکلها
خیال آن لب میگون چه خون افتاده در دلها
مخسب ای دیده چون نرگس به خوشخوابی و مخموری
که شبخیزان همه رفتند و بربستند محملها
دلا در دامن پیر مغان زن دست و همت خواه
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
مهوَّسان ز پی خاطر مهوِّس ما
به ذکر دوست مزیّن کنید مجلس ما
خیال آن رخ رشک پری و غیرت حور
برون نمیرود از سینهٔ مسَوِّس ما
نهال قامت و چشم تو باغبان چون دید
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
ای غمزه تیز کرده به قصد هلاک ما
بر باد داده آتش عشق تو خاک ما
صد دل فدای چاک گریبان و دامنت
آخر بپرس حال دل چاک چاک ما
آتش گرفت سینه ز سوز درون من
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
دلا بپرس که آن روشنی دیده کجاست
بهارخرم و آن سرو سر کشیده کجاست؟
برو به باغ طراوت ز باغبان و بپرس
که از درخت تو ان میوه رسیده کجاست؟
دلم رمیده شد از دست دوستان عزیز
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
قد چو سرو تو بر جویبار دیده ماست
غبار راه تو بر رهگذار دیده ماست
به آرزوی لبت خون گرفت خانه چشم
خیال لعل تو گلشن نگار دیده ماست
چو نرگسی که دمد بر کنار چشمه آب
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
زیاده می کند آن چشم پرخمار خمار
ز دل همی برد آن زلف بی قرار قرار
بخست غمزهٔ تیز تو خانهٔ چشمم
که گفت دیدهٔ اهل نظر به خار بخار
چنان بسوخت شرار غم تو خرمن دل
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
ساقی بیار لعل مذاب رحیق خاص
باشد که یابم از غم دل یک زمان خلاص
ما را به آب چشمهٔ حیوان چه حاجت است
لعل لب تو چشمهٔ نوش است در خواص
آنجا که قید زلف تو دام بلا نهد
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
ما نیاریم که سوی تو نگاهی بکنیم
تکیه بر لطف تو داریم که گاهی بکنیم
رویت آیینه ی روحست ز ما روی متاب
آه اگر در رخ آن آینه آهی بکنیم
تکیه بر گردش دور قمری نتوان کرد
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
گرچه بس منفعل از شرم گناه آمدهایم
تکیه بر مرحمت لطف اله آمدهایم
دست در دامن ملاح عنایت زدهایم
ما بدین بحر نه از بحر شناه آمدهایم
رقم جرم و گناه از صفحات عملم
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷
شبی به پیش تو خواهم نشست روی بروی
تطاول سر زلفت بگفت موی به موی
به بوی زلف تو آشفته حال می گردم
بسان باد صبا در ره تو کوی به کوی
بسوی صومعه گاهی ، گهی بسوی کنشت
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰
مباد دیده روشن چو در نظر تو نباشی
بصر مباد کسی را که در بصر تو نباشی
مباد پسته و شکر چو از دهان و لب خویش
درون مجلس دل پسته و شکر تو نباشی
مرا به مجلس مستان شراب ناب نباید
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
ای روی تو آیینه انوار تجلّی
بنمای که یابد دل عشّاق تسلّی
در هر سری از عشق و تمنا و هوائیست
ماییم و هوای تو ز اسباب تمنَّی
از صورت خوب تو چه معنی بنماید
[...]