گنجور

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

در این زمانه عطا و کرم مخواه از کس

چرا که نقش کرم بی ثبات شد چون یخ

نشان جود چو سیمرغ و کیمیا گردید

به کشتزارِ سخاوت، کنون فتاد ملخ

اگر سراسر این ملک را بگردی نیست

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

صابرا نامه گرامی تو

روح افسرده را روان بخشد

مسرع کلک تو به فن ادب

روشنی بر ظلام جان بخشد

«مهستی» را کلام شیوایت

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - لغز از مهستی

 

آن دزد چون بود که به خانه درون شود

خانه ز بیم دزد ز روزن برون شود

خانه روان و دزد طلبکار خانگی

چون خانه رفت خانگی او را زبون شود

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

آخر زمان که طبع حکیمان نگون شود

سه صد حکیم مر جلبی را زبون شود

آن دزد دام دان که طلبکار ماهی است

و آن خانه آب دان که ز روزن برون شود

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

باید سه هزار سال کز چشمه حور

تا کان گهر گردد و یا معدن زر

شاها تو به یک سخن کنار و دهنم

هم معدن زر کردی و هم کان گهر

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶

 

چون خواهم رفت بی تو چندین منزل

کز دست شدم هم به نخستین منزل

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

شبی به طنز گفتم به خواجه پور خطیب

نس فراخ چو بینی ز خشک و تر بفرست

اگر ز علت پیری ز مردی افتادی

به عاریت بر خاتون ز . . . خر بفرست

ور این دو جنس که گفتم نیافتی آنگه

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹

 

از جماع نره خر بر ماده خر

رغبتی بر طبع خاتون اوفتاد

با عمود شوهرش در نیمه شب

از جلو آویخت در . . .ون اوفتاد

گفت از بیراهه بیرون کن سمند

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

گر بیفتد یک سر مویی ز خاتون زمان

بس گنه آویزه دارد بی ریا و ریب و شک

آنچه حیوان است از تأثیر او . . . شود

روسپی زاید میان آب دریاها سمک

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

بس سپوزید خواجه خاتون را

اول روز تا به آخر شام

دیو شهوت به لب گزید انگشت

ته کشید آب غسل در حمام

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

طیبتی نیک گویمت بشنو

رسم مردی مجوی از معنون

هر چه تنگ است دست بخشش او

به همان حد گشاد دارد کون

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

از رسول بزرگ، واعظ شهر

گفت روزی حکایتی خندان

که به روز قیام حی قدیم

چون دهد امتزاج چار ارکان

هر چه از کافر و مسلمان هست

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

ندانم ترا «تاج دین» یاد هست

که بر خط تو ماه سر می‌نهاد

ملک خسرو خاندان رسول

که قیمت ترا صد گهر می‌نهاد

تو چون تخت زیر ملک چارپای

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

در آن شه ره دیو کز پس نهیب

فرشته چو طاوس پر می‌نهاد

غلامان مخدوم فردوس را

از اسبی که پی بر قمر می‌نهاد

به هر یک دو فرسنگ صد بار بیش

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

صحبت بی‌خرد، سخندان را

هم به کردار گاو بد باشد

گرچه بسیار شیر دوشی از او

آخر کار او لگد باشد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

پوستینی بخواستم از تو

تا زمستان به سر بریم در آن

حرمت ما بر تو بود چنانک

حرمت پوستین بر تابستان

بده ای خواجه پوستینم هین

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

بخدائی که . . . ن

فرض کردست بندگی کردن

که مرا مرگ خوشتر از آنک

این چنین با تو زندگی کردن

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

درد هجران تو خون کرد دلم

ثم اجری الدم من آماقی

ساقی‌ام داد از آن درد خلاص

احسن الله جزاء الساقی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

. . . آلوده بیاری و نهی بر . . .س من

بوسه‌ای چند به تزویر دهی بر نس من

مهستی گنجوی