مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۱
ماییم فداییان جانباز
گستاخ و دلیر و جسم پرداز
حیفست که جان پاک ما را
باشد تن خاکسار انباز
ز آغاز همه به آخر آیند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۴
گر نهای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز
گرچه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز
گرچه چون تاری ز زخمش زخمه دیگر بزن
بازگرد ای مرغ گرچه خستهای از چنگ باز
چند خانه گم کنی و یاوه گردی گرد شهر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۵
سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز
عشق دارد در تصور صورتی صورت گداز
خانه خویش آمدی خوش اندرآ شاد آمدی
از در دل اندرآ تا پیشگاه جان بتاز
ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۱
برای عاشق و دزدست شب فراخ و دراز
هلا بیا شب لولی و کار هر دو بساز
من از خزینه سلطان عقیق و در دزدم
نیم خسیس که دزدم قماشه بزاز
درون پرده شبها لطیف دزدانند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۲
به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز
که گر تو روی بپوشی کنیم ما رو باز
دمی که شعشعه این جمال درتابد
صد آفتاب شود آن زمان سیاه و مجاز
کسی شود به تو غره که روی دوست ندید
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۲
ای جان سماع و روزه و حج و نماز
وی از تو حقیقت شده بازی و مجاز
امروز منم مطربت ای شمع طراز
وز چرخ بود نثار و قوال انداز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۳
ای جان لطیف بیغم عشق مساز
در هر نفسش هزار روزه است و نماز
پیداست سراپا همه سودا و مجاز
آخر به گزاف نیست این ریش دراز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۸
ای عشق تو داده باز جان را پرواز
لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز
یک ذره عنایت تو ای بندهنواز
بهتر ز هزار ساله تسبیح و نماز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۰
ای کرده ز نقش آدمی چنگی ساز
جانها همه اقوال تو از روی نیاز
ای لعل لبت توانگری عمر دراز
یک هدیه از آن لعل به قوال انداز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۴
امشب که گشاده است صنم با ما راز
ای شب چه شبی که عمر تو باد دراز
زاغان سیاه امشب اندر طربند
با باز سپید جان شده در پرواز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۶
بازی بودم پریده از عالم راز
تا بو که برم ز شیب صیدی بفراز
اینجا چه نیافتم کسی را دمساز
زان در که بیامدم برون رفتم باز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۷
بنمای بمن رخ ای شمع طراز
تا ناز کنم نه روزه دارم نه نماز
تا با تو بوم مجاز من جمله نماز
چون بیتو بوم نماز من جمله مجاز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵۸
گر بکشندم نگردم از عشق توباز
زیرا که ز چنگ ما برون شد آواز
گویند مرا سرت ببریم به گاز
پیراهن عمر خود چه کوته چه دراز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶۴
مردانه بیا که نیست کار تو مجاز
آغاز بنه ترانهٔ بیآغاز
سبلت میمال، خواجهٔ شهری تو
آخر ز گزاف نیست این ریش دراز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶۶
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شبرا چه گنه حدیث ما بود دراز
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶۸
من همتیم کجا بود چون من باز
عرضه نکنم به هیچکس آز و نیاز
با خویشتنم خوش است در پردهٔ راز
گه صید و گهی قید و گهی ناز و گه آز
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هفدهم
دیگران رفتند خانهٔ خویش باز
ما بماندیم و تو و عشق دراز
هرکی حیران تو باشد دارد او
روزه در روزه، نماز اندر نماز
راز او گوید که دارد عقل و هوش
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولیالتوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بیادبی
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بریشان شد فراز
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر
سوی شاهنشاه بردندش بناز
تا بسوزد بر سر شمع طراز
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر
گرچه دیوار افکند سایهٔ دراز
باز گردد سوی او آن سایه باز؛