|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات
|
|
راهنمای نوار ابزار
|
|
پیشخان کاربر
|
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر
|
|
اعلانهای کاربر
|
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه)
|
|
خروج از حساب کاربری گنجور
|
|
لغزش به پایین صفحه
|
|
لغزش به بالای صفحه
|
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر
|
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش
|
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط
|
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور
|
|
کپی متن شعر جاری در گنجور
|
|
همرسانی متن شعر جاری در گنجور
|
|
نشان کردن شعر جاری
|
|
ویرایش شعر جاری
|
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری
|
|
شعر یا بخش قبلی
|
|
شعر یا بخش بعدی
|
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گوینده از تجربهای عاشقانه با معشوقش سخن میگوید. او به لحظات شیرین و ناز و نوازشهای معشوق اشاره میکند و میگوید که عشق و گفتگوهایشان در طول شب ادامه داشته اما به پایان نرسیده است. همچنین اشاره میکند که طولانی بودن این داستان، گناهی ندارد و طبیعی است.
هوش مصنوعی: من و آن معشوقه زیبا که با لطافت با من برخورد میکردیم، او برایم محبت و ناز داشت و من از او درخواستی بیپایان و پر از حسرت داشتم.
هوش مصنوعی: شب تمام شد و داستان ما تمام نشد. چه گناهی دارد که داستان ما اینقدر طولانی شد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من بودم دوش و آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
همین شعر » بیت ۱
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
همین شعر » بیت ۲
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شبرا چه گنه حدیث ما بود دراز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
همین شعر » بیت ۱
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
من بودم دوش و آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
چون کُشته ببینیام، دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و میگوی به ناز
«کای من، تو بکشته و پشیمان شده باز»
تا روی ترا بدیدم ای شمع تراز
نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز
چون با تو بوم مجاز من جمله نماز
چون بی تو بوم نماز من جمله مجاز
اندر همه عمر من شبی وقت نیاز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مرمرا گفت بناز
باری بنگر که از که ماندستی باز
آن شد که ترا رفت همی با ما ناز
و آن شد که مرا بود بروی تو نیاز
ما ناز تو و نیاز خویش ، ای پرساز
بر سنگ زدیم و صبر کردیم آغاز
چون کشته ببینم دو لب کرده فراز
وز جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشسته می گوی بناز
که کشته ترا من و پشیمان شده باز
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.