گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

از تو کس زمزمه ی مهر و وفا نشنیده است

بلکه گوش تو همین زمزمه ها نشنیده است

باورم نیست که همسایه ی حسن است و هنوز

چستی و دل بردن آن غمزه حیا نشنیده است

جذبه ی شوق نسیم تو رساند به مشام

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

تا چشم عشوه ساز تو مهمان فتنه است

شیرین تبسمت نمک خوان فتنه است

یا رب چه فتنه ای که به عهد تو روزگار

در گوشه ای نشسته و حیران فتنه است

ناز آفت و کرشمه بلا، عشوه دل فریب

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

مدار صحبت ما بر حدیث زیر لبی است

که اهل هوش عوام اند و گفتگو عربی است

قبول خاطر معشوق شرط دیدار است

به حکم شوق تماشا مکن که بی ادبی است

نکاح دختر رز بود دوش با عرفی

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

غمگساری در لباس دشمنی محبوبی است

خشم و ناز آرایش بیرون و بزم خوبی است

گر به سختی درد من ظاهر شود کاین اضطراب

هم ترازوی متاع طاقت ایوبی است

از هوس آزادم اما آن چه دل را می گزد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

حیرت ملازم گل رخسارهٔ کسی است

دیوانگی نتیجه نظارهٔ کسی است

از جام کینه ام چو رود مست و خون چکان

می بارد از رخش که ستمگارهٔ کسی است

غمخوار نیست هر که بود غمگسارجوی

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

از شوق که این ناله گرانمایه متاعی است

این شعله ی دل نام دگر سست سماعی است

در معرکه ی عشق زبون شو که درین رزم

هر کس که به صد رنگ شهیدی است شجاعی است

زین باغ مجو بهره که هر میوه که چینند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

زبان ز نکته فرو ماند و راز من باقی است

بضاعت سخن آخر شد و سخن باقی است

گمان مبر که تو چون بگذری جهان بگذشت

هزار شمع بکشتند و انجمن باقی است

کسی که محرم باد صبا ست می داند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

دل به صد ره می رود اما مراد دل یکی است

راه اگر بسیار باشد، «باش» گو، منزل یکی است

شوق دیدار است کز هر دل به کامی دل گشاد

عالمی در گفتگوی خواهش سایل یکی است

گر تعلق نیست اسباب جهان مردود نیست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

نشاء مخموری ام با مستی مجنون یکی است

صد شرابم هست در ساغر کزان ها خون یکی است

از فسون عافیت بر می فروزم روی زرد

در مزاج من بخار دوزخ و افسون یکی است

بر سر فرهاد کز جام محبت بی خود است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

یک شمه ز اصلاح می ناب گفتنی است

با زاهدان سرودی ازین باب گفتنی است

هزگز شکست توبه ملولم نداشته است

این نکته در میانه ی اصحاب گفتنی است

ای مردم وصال غم و دور ماندگان

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است

برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است

زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم

کنایت از ادب آموزی تقاضایی است

دماغ یوسف اگر تر کنند کف ببرد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

ای دل پیاله گیر که وقت صبوح تست

کز فیض جمله فتح، محل فتوح تست

آیینه ای که صورت و معنی نمایدت

دست است، گر جمله سوخته، در جیب روح تست

اسباب عفو را، چه به ما، جلوه می دهی

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

سنبلی کو لاله را در بر کشد گیسوی تست

لاله ای کو در کنار سنبل آید روی تست

آهوی مستی که در بستان حسن است عشوه خیز

دمبدم بر عشوه غلتد، نرگس دلجوی تست

ساحری کز آستین افشاند افسون ادب

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

عشق کو تا نو کنم با درد پیمانی درست

از فغان در شهر نگذارم گریبانی درست

با وجود آن که عشق آورد صد داروی تلخ

بهر درد ما نشد اسباب درمانی درست

تا نبردم صد شکاف از دست، گریبانم نهشت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴

 

لطف گهر عتاب بشکست

دل رایت اضطراب بشکست

بد مست من آستین بر افشاند

پیمانه ی آفتاب بشکست

زلفت به جهان فکنده آشوب

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

وای که مستانه یار، جعد پریشان شکست

ساغر لب ریز کفر بر سر ایمان شکست

چون گل رخسار او، زآتش می برفروخت

شمع شبستان گداخت، رنگ گلستان شکست

چون به ازل حسن دوست، خون ملاحت کشید

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

بر میان فتنه شوخی طرف دامانی شکست

ترکتاز غمزه هر سو فوج ایمانی شکست

ملک حسن از شیوه خالی گشت تا گشتم خراب

کافرستانی به هم زد تا مسلمانی شکست

شکر طالع می کنم با آن که از بابم فکند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

مست و بد خوبیم و هم‌صحبت جانانهٔ مست

فتنه‌انگیز بود آتش و هم‌خانهٔ مست

همه محتاج شرابیم ولی ساقی عدل

ندهد ساغر هشیار چو پیمانهٔ مست

قول ارباب خرد دست کش صد غرض است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

ماهم نه نهالی است که خورشید بر اوست

طوبی خس زیبا چمنی که این شجر اوست

مرغی که حرم را شرف از نسبت او بود

جاروب حرمگاه صنم بال و پر اوست

گه زهر فشاند به مگس، گه زند آتش

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

گلزار حسن تازه ز روی چو ماه اوست

گلدسته ی فریب به دست نگاه اوست

ماییم و کشت باغ محبت که سر به سر

زهر آب داده نیش ملامت گیاه اوست

مرغان قدس گرد سرش جوش می زنند

[...]

عرفی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۴۲
sunny dark_mode