گنجور

 
عرفی

یک شمه ز اصلاح می ناب گفتنی است

با زاهدان سرودی ازین باب گفتنی است

هزگز شکست توبه ملولم نداشته است

این نکته در میانه ی اصحاب گفتنی است

ای مردم وصال غم و دور ماندگان

بشنو که حال تشنه به سیراب گفتنی است

نتوان به گفتگو به حقیقت رسید، لیک

افسانه ای ز گوهز نایاب گفتنی است

دیدم به خواب کان لب لعلم به کام بود

گر واقع است و گر غلط این خواب گفتنی است

ابله کسی که عیب خود از دوست نشود

با دوستان حکایت ازین باب گفتنی است

در آتشم درون و برون جوش می زند

این حرف در میان تب و تاب گفتنی است

عرفی مگو به تیره شب هجر حرف می

حرفی است این که در شب مهتاب گفتنی است