عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
صبح گدا و شام ز خورشید روشن است
گر قادری ببخش چراغی به شام ما
ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت
دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما
در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
لب فروبستن ناصح گرهی بر باد است
صد ره این بست و گشادم بر یاد است
گل حسن تو بود در همه جا فصل بهار
بلبل باغ نوا از همه غم آزاد است
آدمی را ز همه چیز نفس منتخب است
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
دورم از کوی تو، جا در زیر خاکم بهتر است
زندگی تلخ است با حرمان، هلاکم بهتر است
من که مجروح خمارم مرهم راحت چه سود
جای مرهم بر جراحت برگ تاکم بهتر است
گر بکشتی از فراقم، سوختی، منت منه
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
عهد حسنش روزگار دستبرد آتش است
صاف آتش حسن او خورشیدبرد آتش است
خان و نان عالمی از آتش حسنش بسوخت
در شمار خانه سوز روزبرد آتش است
بستگان عشق را بی دل برد آب حیات
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
مگر زمانه اسیر کمند آه من است
که باز بالش امید تکیه گاه من است
ز دیدن هوس، پاک بین شود چون عشق
دمی که حسن تو آلوده ی نگاه من است
صحیفه ای که نگردد به آب رحمت پاک
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
تنها نه دلم باده ی نابش همه خون است
مغز قلم و مغز کتابش همه خون است
دل ها شکند وز دل من یاد نیارد
چون بشکند این خم که شرابش همه خون است
از سوز دل ما مشکن توبه که این نیست
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
گر می نخورده ای ز منت انفعال چیست
ای خون شرم ریخته این رنگ آل چیست
کی لازم است باده کشیدن ز جام زر
مقصود تو اگر این است، قصور سفال چیست
حسرت نگر که مست نگاه است چشم من
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸
ای دل طمع مدار که بی غم گذارمت
وین هم قبول کن که به جان دوست دارمت
تاراج عافیت نبود کار دوستان
وبن هم ز دوستی است که دشمن شمارمت
صد ره شکسته ای دلم از جور، هیچ گاه
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵
اگر چه راه به عیب تو کس عیان نبرد
گمان مبر که به عیب تو کس گمان نبرد
ز مکر نفس حذرکن، که هیچ کس حرفی
نیاورد که دو صد گوهر از میان نبرد
ترحمی که به بستر فتاده چشمهٔ خور
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴
هر که را نشأ غیرت به سلامت باید
در مصاف غم دل تاب اقامت باید
همت اندوده شدن باید ، اگر مرد غمی
نه دعای غم و نفرین سلامت باید
جگر تشنه و فرسودگی پای کجاست
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱
کرشمه دست در آغوش نوشخند تو باد
غبار فتنه سراسیمهٔ سمند تو باد
دمی که آتش حسن تو شعله خیز شود
هزار مردمک دیده ام سپند توباد
سری که حلقهٔ فتراک دست می افتد
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶
نغمه ای کز ره تاثیر به شیون نکشد
به سماعش دل ماتم زدهٔ من نکشد
دیت قتل من اینست که در روز جزا
بزنم دست به دامانش و دامن نکشد
جذبهٔ قهر تو ای ذره ندانم تا کی
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵
اهل معنی دوش بر دوش عقولم دیده اند
چون دعای خویش بر عرش قبولم دیده اند
آشنایی شان به من واپستر از بیگانگیست
بس که ارباب حقیقت بوالفضولم دیده اند
غم هلاکم کرد و کس غمگین نمی داند مرا
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷
ز ننگ عافیت بازم دل شرمنده می سوزد
نه از دل گریه می جوشد، نه بر لب خنده می سوزد
چراغ روشن است ازعشق او درمجمع هستی
کز آواز فروغش می گدازد بنده، می سوزد
نه تنها عشق سوزد، ساکنان ملک هستی را
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱
دلم ز گوشهٔ گلخن به طوف باغ آمد
مگر خزان شده وقت نوای زاغ آمد
به بلبلان چمن بعد از این که گوش کند
که عندلیب قفس دیده ای به باغ آمد
دلیل خانه سیاهی آفتاب این بس
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸
آواره دلی کو روش خیر نداند
پر آبله پایی که ره سیر نداند
عاشق هم از اسلام خراب است، هم از کفر
پروانه چراغ حرم و دیر نداند
زنهار مکاوید دلم، کاین مغ سرمست
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷
مست عشق تو که میدان طلب از شیر شود
شیر مست است که در بیشهٔ شمشیر شود
چشم شایستهٔ دیدار فرو می بندم
بر سِتم نیست اگر کار اجل دیر شود
مرد میدان تو را ناز کُشد، نی شمشیر
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸
غم چو شبخون می زند، هان دوستان لشگر کنید
جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید
هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیست
حاضرم، بسم الله، اول گفت و گوی سر کنید
درد دل بسیار دارم، فرصت سوگند نیست
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶
چگونه سوز غم او دهم به سوز دگر
که دل فروغ نیابد به دلفروز دگر
شراب عشقم اگر بو کنند محشریان
سوال روز قیامت فتد به روز دگر
ز امر و نهی محبت رسوم شرع مجو
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱
وقت آن است که افیون به شراب اندازیم
دو جهان را به یکی جرعه خراب اندازیم
دلم از صوت تذروان بهشتی نگشود
گوش بر نالهٔ مرغان کباب اندازیم
ای که بر زشتی من خنده زنی، باش که من
[...]