گنجور

 
عرفی

نغمه ای کز ره تاثیر به شیون نکشد

به سماعش دل ماتم زدهٔ من نکشد

دیت قتل من اینست که در روز جزا

بزنم دست به دامانش و دامن نکشد

جذبهٔ قهر تو ای ذره ندانم تا کی

از ته غمکدهٔ سینه به روزن نکشد

عاقبت درد همین است که در فصل بهار

دل مرغان خزان دیده به گلشن نکشد