گنجور

 
عرفی

مست عشق تو که میدان طلب از شیر شود

شیر مست است که در بیشهٔ شمشیر شود

چشم شایستهٔ دیدار فرو می بندم

بر سِتم نیست اگر کار اجل دیر شود

مرد میدان تو را ناز کُشد، نی شمشیر

تا بود ناز، چرا کشتهٔ شمشیر شود

گر به عرفی نظرت نیست، تغافل چه ضرور

می توان کرد نگاهی که ز جان سیر شود

 
 
 
صائب تبریزی

نیست ممکن دل ازان جان جهان سیر شود

حسن از آیینه محال است که دلگیر شود

دهن تنگ تو هرجا که به گفتار آید

لب رنگین سخنان غنچه تصویر شود

بیقرار تو چو مجنون ننشیند از پا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
نیر تبریزی

در قیامت اگرم زلف تو زنجیر شود

دل ز دوزخ میر اندیشه که دلگیر شود

جان شیرین من است آن لب میگون جانا

حاش لله که کس از جان چنین سیر شود

تا نظر میرود از موی تو سر پیدا نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه