سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
هر چه غیر دوست اندر دل همی آید ترا
جمله ناپاکست و تو پاکی نمیشاید ترا
ور تو ذکر او کنی هر گه که ذکر او کنی
غافلی از وی گر از خود یاد میآید ترا
زهر با یادش زیان نکند ولی بی یاد او
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
گر عاشقی فدا کن در ره عشق جان را
دانم که این دلیری نبود چو تو جبان را
خود چون تو بی بصارت نکند چنین تجارت
زیرا که آن حرارت نبود فسردگان را
ای شیخ گربه زاهد وز بهر نان مجاهد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
بر صفحه رخسار تو آنکس که نظر کرد
خط تو چو اعراب دلش زیر و زبر کرد
آنرا که دمی دیده دل گشت گشاده
چشم از همه در بست و بروی تو نظر کرد
ما را کمر تو ز میان تو نشان داد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
دولت نیافت هر که طلب کار ما نبود
سودی نکرد هرکه خریدار ما نبود
آن کوزهر دو کون بغیر التفات داشت
او حظ خویش جست، طلب کار ما نبود
سگ از کسی بهست که او راه ما نرفت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
ایا نموده دهانت زلعل خندان در
سخن بگو وازآن لعل برمن افشان در
غلام خنده شدم کو روان وپیدا کرد
ترا زپسته شکر وزعقیق خندان در
بخنده از لب خود پرشکر کنی دامن
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲
مست عشقت به خود نیاید باز
ور بِبُرّی سرش چو شمع به گاز
ای به نیکی ز خوبرویان فرد
وی به خوبی ز نیکوان ممتاز
هرکه در سایهٔ تو باشد نیست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
ای برده رویت آب مه ازمهر تو درآتشم
چون باد خاکت بوسم ارآبی زنی برآتشم
بهر سخن گفتن مرا در قید عشق آورده ای
چون عود بهر بوی خوش افگنده ای درآتشم
شورآب اشک بی نمک درکاسه سر جوش زد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴
چو کرد زلف تو پیرامن قمر حلقه
قمر ز هر طرفی بوسه داد بر حلقه
ز بند و حلقه زلف تو برده بودم جان
کمند زلف تو بازم کشید در حلقه
ز عاشقان تو ز آن زلف کس پریشان نیست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸
دنیا که من و ترا مکانست
بنگر که چه تیره خاکدانست
پرکژدم و پر ز مار گوری
از بهر عذاب زندگانست
هر زنده که اندروست امروز
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶ - و کتب الیه ایضا
دلم از کار این جهان بگرفت
راست خواهی دلم ز جان بگرفت
مدح سعدی نگفته بیتی چند
طوطی نطق را زبان بگرفت
آفتابیست آسمان بارش
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰
ای مرد فقر، هست ترا خرقهٔ تو تاج
سلطان تویی که نیست به سلطانت احتیاج
تو داد بندگی خداوند خود بده
وآنگاه از ملوک جهان میستان خراج
گر طاعتی کنی مکنش فاش نزد خلق
[...]