ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - منقبت سیدالشهداء (ع)
«دل آن ترک نه اندر خور سیمینبر اوست
سخن او نه ز جنس لب چون شکر اوست»
بینی آن زلف که سیسنبر و سوسن، بر اوست
دل من فتنه بر آن سوسن و سیسنبر اوست
چون فروپیچد و برتابد و بربندد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - ضیمران
ضیمرانی در بن بید معلق جا گرفت
پنجهٔ نازک به خاک افشرد و کم کم پا گرفت
سایهٔ بید معلق هر طرف پیرامنش
پرده پیش پرتو مهر جهانآرا گرفت
شاخ نیلوفر چو کرمی سر ز جا برکرد و گفت
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - ای هوار محمد!
دارد سرهنگ شهریار محمد
لطف به من، چون به یار غار محمد
ما و محمد دو دوستار قدیمیم
کی رود از یاد دوستار، محمد
آرد جان و نثار شاه نماید
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - کیک نامه
چون اختران پلاس سیه بر سر آورند
کبکان به غارت تن من لشکرآورند
دودو و سه سه دهتادهتا وبیست بیست
چون اشتران که روی به آبشخورآورند
آوخ چه دردهاکه مرا در دل افکنند
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۸ - سکوت شب
آشفت روز بر من، از این رنج جان گزای
بخشای بر من ای شبِ آرام ِدیرپای !
ای لکهٔ سپید ، زمغرب ، برو ،برو
وی کله سیاه ز مشرق برآ ، برآ ی
ای عصر، زرد خیمهٔ تزویر برفکن
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۴ - رفیق بد
به روزی مبارک ز ماه صیام
بهخود، خوردن روزه کردم حرام
سحر خوردم و خفت بعد از نماز
بپا خاست پایان روز دراز
شدم تا به مسجد نمازی کنم
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۰ - شاه حریص ترجمهٔ یکی از قطعات فرانسه
پی چیست این ساز و برگ نبرد؟
هم این کشتی وییل جنگی و مرد
به«پیروس» گفت این، یکی هوشیار
که همراز او بود و آموزگار
سوی روم خواهم شدن، گفت شاه
[...]
ملکالشعرا بهار » مسمطات » در مدح امیرمؤمنان (ع)
ای نگار روحانی، خیز و پرده بالا زن
در سوادق لاهوت کوس لا و الا زن
در ترانهٔ معنی دم ز سر مولا زن
وانگه از غدیر خم بادهٔ تولا زن
تا ز خود شوی بیرون زین شراب روحانی
[...]
ملکالشعرا بهار » مسمطات » پند سعدی
پادشاها ز ستبداد چه داری مقصود
که از این کار جز ادبار نگردد مشهود
جودکن در ره مشروطه که گردی مسجود
«شرف مرد به جود است و کرامت به سجود»
«هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود»
[...]
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » خویش را احیا کنید
ای سفیهان بهرِ خود هم اندکی غوغا کنید
حال خود را دیده، واغوثا و واویلا کنید
کیسههای خالی خود را دهید آخر تکان
پس تکانی خورده دزدِ خویش را پیدا کنید
تا به کی با این لباسِ ژنده میریزید اشک
[...]
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » شب زمستان
شب شد و باد خنک از جانب شمران وزید
ابر، فرش برفریزه بر سر یخ گسترید
لشگر تاریکی و سرما به شهر اندر دوید
در عزاگاه یتیمان، پردهٔ ماتم کشید
خاک، یخ بست و عزاکردند سر
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶ - صف زندان نمرهٔ دو
پس ره نمرهٔ دو پیمودم
زان که خود راه را بلد بودم
ایستادم به پیش آن درگاه
چه دری، لا اله الا الله!
دخمهای تنگ و سوبهسوی و نمور
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۷ - شعور پنهان و شعور آشکار
دو شعور است در نهاد بشر
آن غریزی و این به علم و خبر
آن نهانست و این دگر پیدا
و آن نهانی بود به امر خدا
آن شعوری که از برون در است
[...]