گنجور

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱

 

کیست کریم آن که نه بهر جزاست

هر کرمی کاید ازو در وجود

هر چه بود بهر ثنا و ثواب

بیع و شری گیر نه احسان و جود

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱

 

هر که مقصودش از کرم آنست

که برآرد به عالم آوازه

باشد از مصر جود و شهر کرم

خانه او برون دروازه

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۲

 

گرچه روزی از کف خواجه ست روزی ده خداست

بر سر روزی خوران خوش نیست زو منت نهی

نیست او جز کاسه و کفلیز دیگ رزق را

به که باشد کاسه و کفلیز از منت تهی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۳

 

چون به مهمانسرای خویش نهد

خواجه خوان از برای درویشان

طفل راه است اگر نمی داند

خویشتن را طفیلی ایشان

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۵

 

قیمت مرد نه از سیم و زر است

قیمت مرد به قدر هنر است

ای بسا بنده که از کسب هنر

قدرش از خواجه بسی بیشتر است

وی بسا خواجه که از بی هنری

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۶

 

نفس سگ را به یک دو لقمه نان

بر سگ نفس هر که کرد ایثار

گر بود بنده فی المثل شاید

خواجگان را به بندگیش اقرار

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۷

 

خوبی روی و خوبی آواز

می برد هر یکی به تنها دل

چون شود هر دو جمع در یکجای

کار صاحبدلان شود مشکل

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۷

 

زین گونه که جلوه آن دلاویز کند

عاشق ز بلا چگونه پرهیز کند

باد است ملامت کسان در گوشم

لیکن بادی که آتشم تیز کند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۷

 

گفتی که شناسی که که برد از تو دل و دین؟

والله که در آفاق جز او را نشناسم

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۷

 

آبم ز کرم به روی کار آوردی

وز موج فراقم به کنار آوردی

صبرم به دل ز غم فگار آوردی

خوابم به دو چشم اشکبار آوردی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۸

 

اگر به دست کریم اوفتد جهان یکسر

جهان چه باشد صدبار از جهان هم بیش

چرا شود دل درویش ریش ازان حسرت

چو هست کیسه جودش خزینه درویش

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۹

 

چون ذل فاقه زور کند بر سخنوری

گر مدح پادشاه سخاور کند سزاست

ممدوح چون کریم بود مزد شعر او

هر بیت را خزینه گوهر کند رواست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۰

 

جوانمردا جوانمردی بیاموز

ز مردان جهان مردی بیاموز

درون از کین کین جویان نگه دار

زبان از طعن بدگویان نگه دار

نکویی کن به آن کو با تو بد کرد

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۱

 

به سیم و زر جوانمردی توان کرد

خوش آن کس کو جوانمردی به جان کرد

به جان چون احتیاج یار بشناخت

حیات خود فدای جان او ساخت

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۲

 

کف صاحب کرم چون بی درم ماند

ز ناداری شمر گر در ببندد

ولی در بستن مدخل چنان است

که همیان درم را سر ببندد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۳

 

چون گدایی که نیم نان دارد

به تمامی دهد ز خانه خویش

بیشتر زان بود که شاه جهان

بدهد نیمی از خزانه خویش

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۴

 

کیست اهل کرم آن کس که چو سایل به درش

آورد آنقدر امید که در دل گنجد

بگشاید کف احسان و ببخشد چندان

که نه در حوصله همت سایل گنجد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۵

 

آن را که به مدحت ز فلک سرگذرانید

چون نیست سخندان بود از جمله فروتر

دانی که سخندان که بود؟ آن که بداند

به را ز نکو باز و نکو را ز نکوتر

جامی