گنجور

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۵۸ - حکایت آن . . . که یکی از فضلا التماس کرد که علی را تعریف کن و پرسیدن آن فاضل که کدام علی را آن علی را که معتقد توست یا آن علی را که معتقد ماست

 

آن یکی پیش عالمی فاضل

گفت کای در علوم دین کامل

بازگو رمزی از علی ولی

که تو را یافتم ولی علی

گفت کای در ولای من واهی

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۸ - در دریا نشستن سلامان و ابسال و به جزیره خرم رسیدن و در آنجا آرام گرفتن و مقیم شدن

 

چون سلامان هفته ای محمل براند

پندگویان را بر او دستی نماند

از ملامت ایمن و فارغ ز پند

بار خود بر ساحل بحری فکند

دید بحری همچو گردون بی کران

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۲ - والتکلان فی جمیع الاحوال علی المهیمن المتعال

 

بسم الله الرحمن الرحیم

هست صلای سر خوان کریم

فیض کرم خوان سخن ساز کرد

پرده ز دستان کهن باز کرد

بانگ صریر از قلم سحر کار

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹ - سبب نظم جواهر آبدار سبحة الابرار که هر عقد وی از رشته آمال عقده گشاست و هر مهره از آن در گردش احوال مهر افزاست

 

شب که زد تیرگی مهره گل

قیرگون خیمه ز مخروطی ظل

اختر از سیم و شهاب از زر ناب

ساختند از پی آن میخ و طناب

چون مشبک قفسی مشکین رنگ

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱۰ - عقد اول در پرده گشایی از گشادگی دل و بیان آنکه در پهلوی راستان به وی توان رسید محروم ماند هر که در پهلوی خویش طلبید

 

ای به پهلوی تو دل در پرده

سر ازین پرده برون ناورده

دل که هر سر بود آورده او

دل در پرده بود پرده او

یکدم از پرده غفلت بدر آی

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱۳ - عقد دوم در شرح سخن که شریف ترین گوهر صدف آدمیت است و لطیف ترین زیور شرف محرمیت

 

آب آن روضه دین افروزد

تاب این خرمن ایمان سوزد

در سخن نیست به زر کس محتاج

سکه زر ز سخن یافت رواج

ای بسا قفل درین کاخ دو در

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱۶ - عقد سیم در کلام منظوم که ان من الشعر لحکمة عبارتیست از حکمت آمیزی او و ان من البیان لسحرا اشارتیست به سحرانگیزی او

 

ای به هر شاهد موزون مفتون

حالت از مشک خطان دیگرگون

هیچ شاهد چو سخن موزون نیست

سر خوبی ز خطش بیرون نیست

صبر ازو صعب و تسلی مشکل

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۲۵ - عقد ششم در بیان آنکه ذات حق سبحانه حقیقت وجود است و هر حقیقت که مشهود است به سریان ذاتی وی موجود است

 

بعد ازان مرغ ظهورش پر و بال

زد ز ارواح به اقلیم مثال

وز مثالش به حس افتاد گذر

یافت مس حس ازو رونق زر

نه فلک بر ورق حس بنگاشت

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴۰ - عقد یازدهم در مقام زهد که انقطاع رغبت است از نعم فانی و اقتصار همت بر نعیم جاودانی

 

ای گل تازه که از باغ الست

به جهان آمده ای دست به دست

پرده سبز فلک غنچه توست

باشد این جامه به قدش ز تو چست

باغبان گرچه کند غنچه هوس

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۵۵ - عقد شانزدهم در رجا که به روایح وصال زیستن است و به لوایح جمال نگریستن

 

ای ز بس بار تو انبوه شده

دل تو نقطه اندوه شده

خط ایام تو در صلح و نبرد

منتهی گشته به این نقطه درد

نه بر این نقطه درین دایره پای

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۱ - عقد بیست و هشتم در بذل و جود که اول آن اعطای درهم و دینار است و آخر آن بذل وجود

 

ای درم گرد تو بسیار شده

دین تو در سر دینار شده

گنج جود است کف تو مپسند

از هر انگشت بر آنجا دو سه بند

دست بسته بود از مرد درشت

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱۲۴ - عقد سی و نهم در نصیحت نفس خود که از همه گرفتارتر است و به نصیحت سزاوارتر

 

جامی این پرده سرایی تا چند

چون جرس هرزه درایی تا چند

چند بیهوده کنی خوش نفسی

هیچ نگرفت دلت زین جرسی

ساز بشکست چه افغان است این

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۶ - به آب نیل درآمدن یوسف علیه السلام و غبار سفر از خود شستن و به قصد بارگاه پادشاه مصر در هودج نشستن

 

به چارم روز موعود یوسف خور

چو زد از ساحل نیل فلک سر

به یوسف گفت مالک کای دلارای

تو همچون خور کنار نیل کن جای

ز خود کن گرد ره را شست و شویی

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۶ - در بی وفایی عالم و سرعت زوال حیات فانی

 

گیتی که نشیمن زوال است

آسوده دلی در او محال است

ماتمکده ایست تیره و تنگ

در وی ز وفا نه بوی نی رنگ

هر گل که برآید از گل او

[...]

۴۰ بیت
جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

جاه داری جاهل آسا در سر ای کامل مدام

جاهلت خوانم نه کامل چون تو را جاه است کام

نام خاص خویش عالم کردی اما عالمی

کش بود روی از لئیمی دایما بر پای عام

عمر صرف کسب نام نیک کن کان نامه را

[...]

۴۰ بیت
جامی