گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

به حرف غیر می خواهی تو آزار دل ما را

به قول مدعی آتش مزن سر منزل ما را

چرا در پرسش احوال ما ایستادگی داری

به حرفی می توان کردن تو آسان مشکل ما را

نخواهد ماند از وسواس شیطان هیچ کس ایمن

[...]

۴ بیت
سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دست کلیم داغ دل شعله رنگ ماست

دیوانه کوه طور ز سودای سنگ ماست

یکدانه حرص خاک نشین کرد دام را

افلاس ما ز خاصیت چشم تنگ ماست

یوسف شد از دعای زلیخا عزیز مصر

[...]

۴ بیت
سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

می شود هنگام پیری موی چون عنبر سفید

این بیابان می شود زین برف سرتاسر سفید

بس که شب تا روز می سوزم به یاد قد دوست

استخوان گشت همچون شمع در پیکر سفید

کرده خورشید فلک از کهکشان بر کف عصا

[...]

۴ بیت
سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ز موج اشک آخر پای در زنجیر خواهم شد

اگر اینست دوران در جوانی پیر خواهم شد

به تهمت بند می سازی اکثر نامرادان را

به خون کوهکن دنبال جوی شیر خواهم شد

قد خود چون کمان بر هر دری تا کی کنم حلقه

[...]

۴ بیت
سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

از وصال او مرا شد ناتوانی بیشتر

تا مرا دولت میسر شد شدم درویشتر

داد مرگ کوهکن مژگان شیرین را رواج

خون خود ریزم برای آبروی نیشتر

چون چراغ صبحدم اکنون ندارم اعتبار

[...]

۴ بیت
سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

افلاک را گداخت دل صبر پیشه ام

می گیرد انتقام خود از سنگ شیشه ام

از مرگ همدمان دل سنگ آب می شود

خون می خورد به ماتم فرهاد تیشه ام

بر خاکسار محنت دنیا چه می کند

[...]

۴ بیت
سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

بی جمالت در گلستان چاک چون گل می زنم

سینه را بر سوزن مژگان بلبل می زنم

سبزه بیگانه روی بیابان نیستم

خط یارم حلقه بر پهلوی سنبل می زنم

می کند خاموشی صیاد گیرا دام را

[...]

۴ بیت
سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

می روم در باغ و سر در پای سنبل می کنم

عمر را چون شانه صرف زلف و کاکل می کنم

می نویسم از چمن با آن گل رو نامه یی

خامه تحریر از منقار بلبل می کنم

نیست حاجت زاد راه از خویش بیرون رفته را

[...]

۴ بیت
سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲ - چرچین فروش

 

به کف چقماق چون برگیرد آن چرچین فروش من

رسد چون سنگ آواز خریداران به گوش من

ز عکس او دکان از بس که چون آئینه روشن شد

ندارد طاقت نظاره او چشم و هوش من

روم در پیش او هر روز پرسم نقد هر جنسی

[...]

۴ بیت
سیدای نسفی