گنجور

 
سیدای نسفی

از وصال او مرا شد ناتوانی بیشتر

تا مرا دولت میسر شد شدم درویشتر

داد مرگ کوهکن مژگان شیرین را رواج

خون خود ریزم برای آبروی نیشتر

چون چراغ صبحدم اکنون ندارم اعتبار

محرم هنگامه اش چون شمع بودم پیشتر

تازه تر شد سیدا داغ دل از پیغام او

غنچه گل از نسیم صبح گردد ریشتر