گنجور

 
سیدای نسفی

بی جمالت در گلستان چاک چون گل می زنم

سینه را بر سوزن مژگان بلبل می زنم

سبزه بیگانه روی بیابان نیستم

خط یارم حلقه بر پهلوی سنبل می زنم

می کند خاموشی صیاد گیرا دام را

یار را از دور اگر بینم تغافل می زنم

سیدا سودا اگر مشک خطای نیستم

شانه مشاطه ام دستی به کاکل می زنم