جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴
دلم بر چهرهات تا مهر بسته است
زهر شیرین لبی الفت گسسته است
مرا سودای پستان تو کافی است
که صفرایم به لیموئی شکسته است
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵
کسی کز بنگ در مجلس فروزی است
شجاعت را پی کاشانه سوزی است
زمن بشنو مکوب این درکه بر خلق
کلید اشتها و قفل روزی است
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴
شنیده ایم پریشانی از نواحی مصر
که خورد خور ژندی جمع کرده قارون شد
چنانکه شاعر وارالعباده را رندان
چو قطره در او ریختند جیحون شد
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
رندان به فضایل مسپاسید مرا
بلکه ز رذایل بهراسید مرا
من خود دانم که بدتر از من کس نیست
از من بهتر نمیشناسید مرا
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
خیز ای حبشیموی و فرنگیآداب
کز گُرسَنِگی به روم چین خورده و تاب
یا تا خط بصره ریز در جام شراب
یا شامم ده که هست بغداد خراب
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
این مقبره کش آیت ظل اللهی است
انوار کرامتش زمه تا ماهی است
سبط علی و شهنشهش نام بلی
جز سبط علی که زیب شاهنشاهی است
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
جیحون که بهره میکده میخواری اوست
بی پردگیش امید ستاری اوست
گر زشت بود گناه بردن سوی حشر
پس مهمل صرف نام غفاری او است
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
بر خاوری از تیر و زحل چاکری است
مریخش بنده زهرهاش مشتری است
بدر است به چرخ نثر از آن بی نقص است
شمس است به برج نظم از آن خاوری است
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
بی ذکر علی صومعه و دیری نیست
کس را پی درک ذات او سیری نیست
گوینده که از غیر علی چشم بپوش
هرجا نگرم علی بود غیری نیست
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
مفتی زمی مفت در انکار نبود
کی بود که اندر پی این کار نبود
گر هر چه حرام گشته مستی میداشت
در مدرسه یک آدم هشیار نبود
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
امروز ملکزادهٔ ضَرغامنبرد
اسبی دادم پلنگوَش کوهنورد
از بس به هوا بردم و پایین آورد
از اسب گذشته کار مسهل هم کرد
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
لیمو ز لبت چو شکّرِ ناب شود
عنقا ز دمِ تیرِ تو در تاب شود
یک ذره ز مهر رخ چون کوکبِ تو
گر بر دل البرز خورد آب شود
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
حاجی که ز ساز عیش سوزی نخرد
تا مزرعه زری به روزی نخرد
صد ده دارد بیزد اندر همه عمر
کش هیچکسش گزی به گوزی نخرد
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
سیل ار سوی شه شد دلت از جا نرود
کز سیل جسارت به شه ما نرود
دریاست چو طبع شاه پس دلشده نیل
سوی که رود گر که به دریا نرود
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
شهزاده نادر آن وحید همه شهر
کز عاطفتش به از شکر گردد زهر
مقصود وی است اینکه حکیمان گویند
انسان تمام نادر است اندر دهر
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
خیاط پسر کز مژه کین ورزش
مقراض نهد در اهل بخیه طرزش
دیبای ولاش گز نکرده نبری
کاین پارچه سوزن نرود بر درزش
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
دِهْ سرخمِیی کَز تُتُقِ اَنوارش
شرمنده شوند ثابت و سیّارش
تن آینهوَش چنان شود زو صافی
کز سینهٔ مرد بنگری اسرارش
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
آن شوخ که زد شرر به جانها خشمش
زلفش دل خلق برد و داند پشمش
چشمی او راست تنگ و ...گشاد
ای کاش ...بود اثری از چشمش
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
شهزاده محمد ای شه شیر مصاف
کز صارم تو گاو زمین دزدد ناف
بامردیت این عجب بود کافتاده است
در وعده تو چون زن خصم تو خلاف
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
آن مرد شریف نام مردود کثیف
کز هستی او یافته امکان تخفیف
دیدم چو ...گفت
آسوده توان خفت در این جای شریف