گنجور

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

سرو از قد تو در باغ گل اندام آمد

باده از رنگ لب لعل تو در جام آمد

هست این نقطه پاکیزه به آخر پیوست

گر همه صید شد و دانه شد و دام آمد

جام خورشید بدور تو کشد هر ذره

[...]

۴ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

ما نگردیم ز سودای پریرویان بس

نکند دل ز تمنای رخ جانان بس

بلبل روح مرا در چمن باغ جنان

روی او نسترن و خط خوش ریحان بس

عندلیب سحری گریه کنان میگوید

[...]

۴ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

همچو روغن سوخت جانم تا شدی روشن چو شمع

بر سر ما هر شبی تا صبحدم در پیش جمع

گر تمنای وصال یار داری همچو ما

باید از دنیی و عقبی برگذشت از چشم جمع

از نوافل می شود حق بنده را بشنو حدیث

[...]

۴ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

صبح چون شعله خورشید برآورد شعاع

گشت روشن که جهان است رخت را اقطاع

زاهد و عابد و صوفی بلبت مست شدند

باده خوردند و نگشتند کسی را مناع

لمن الملک تو گفتی و زخود نشنودی

[...]

۴ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

بلبل و قمری و کبک و فاخته

شرح اسما را ز حق آموخته

تا به خلوت با خدا گویند راز

وحش و طیر از آدمی بگریخته

لطف و قهر ایزدی در آب و خاک

[...]

۴ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

بر دوخت دلم ز ما سوالله

جان داد مقام لی مع الله

سلطان دو کون در دل تست

تن خیمه شناس و دل چو خرگاه

بنمود درون دیده روشن

[...]

۴ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

ای که منظور و برخود ناظری

روی خود بینی به هرجا بنگری

ما به غیب آورده ایم ایمان بلی

هم تو در غیبی و هم تو حاضری

قوت روح جمله اشیا شدی

[...]

۴ بیت
کوهی