حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب
در سخن عندلیب باید بود
در فصاحت خطیب باید بود
به سخن های دلربای غریب
در زمانه غریب باید بود
به نصابی که از هنر باشد
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب
ز جان و دیده ود ل خاکپای پیران باش
اگر بخواهی تا چون سپهر پیر شوی
بر آن یکی که بود زیر دست نیکو زی
اگرت باید تا بر هزار امیر شوی
مساز طنز بر آن کو اسیر پیری شد
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة - فی اللغز
چیست آن آسمان پر ز نجوم؟
و انجم آن بشکل دیگرگون
لذت عیش در برش موقوف
دیده عقل در رخش مفتون
سرخ و سبز و سیاه و زرد و بنفش
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة - فی الجنون
چون باده بفرمان تو نوشیم ز صد بحر
در مجلس ما جرعه یک جام نیاید
در آب تو غرقه شده جز سوخته نبود
در آتش تو سوخته جز خام نیاید
و آنروز که خواننده تو باشی همه دنیا
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السابعة - فی التفضیل
لاله شان در بنفشه گشته نهان
لعل شان در شکر بمانده دفین
دل ربایان بروز مجلس و بزم
جان ستانان بوقت کوشش و کین
گشته پر گل ز شخصشان بستر
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثامنه - فی السفر و المرافقة
زهی عالی درختی کز بلندی
سزد گردون گردان پایه تو
بسی خورشید و ماه و ابر بوده
بباغ اندر رقیب و دایه تو
چه باشد گر غریبی مستمندی
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة فی صفة الشتاء
بکسار نبید چند با ما
بنشین و دمی بخند با ما
بنگر که چه کرد از تعدی
دور فلک بلند با ما
از نیش و سرو چه کرد ناگه
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة فی صفة الشتاء
سفر را چند پر خطر باشد
خطر مرد در سفر باشد
قیمت و رونق و بها نارد
آن گهرها که در مقر باشد
زر بگشتن رواج دارد و قدر
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة عشر - فی العشق
یک سینه و صد هزار شعله
یک دیده و صد هزار باران
غمهای من اعتذار خویشان
احوال من اعتبار یاران
اندر دی و بهمن حوادث
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة عشر - فی حکومة الزوجین
نرگسم وعده کرد و داد پیاز
شکرم وعده کرد و داد مویز
عوض در بمن نمود شبه
بدل زر بمن رسید پشیز
نیست انبان بی سر و پایان
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السابعة عشر - فی مناظرة الطبیب و المنجم
رواح الجهل لیس له صباح
ولیل الغی لیس له نهار
اذا بیض العذار فلیس عذر
علی لهو بان خلع العذار
اذا مدت الی کأس یمین
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثامنة عشر - فی الفقه
چون مرد ترسد از حدئی کاوفتد و را
بهر وضو ز مسجد خود را جدا کند
بر قول بوحنیفه و شیبانی آن زمان
باید که آن نماز شده ز ابتدا کند
زیرا که نزد این دوامامش مجال نیست
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثامنة عشر - فی الفقه
مردی به هشت زن ز سر بیخودی بگفت
هر گه دو را نکاح کنم شد یکی طلاق
هر هشت را بخواست پراکنده بیدخول
زینها کرا وصال بود یا کرا فراق؟
در حکم شرع اول و هفتم روا بود
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثامنة عشر - فی الفقه
و محرم اعار وسط الحرم
من محرم سیفا لذبح الغنم
و لو مکان السیف یعطی محرما
قوسا معارا و اصلا بالأسهم
لکان فی السکین یغرم ذابحا
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ
پایم چو بسته نیست بجائی سفر کنم
کز باد او نسیم بهاری بمن رسد
در تربتی نهم ز کتف بار کاندرو
هر صبح بوی مشک تتاری بمن رسد
در بیشه ای شکار کنم کز فوایدش
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ
از غایت تنزه و خوبی و دلکشی
پنداشتم که جنت عدنست از خوشی
در سر کشیده شاخ شجرهای اوحلل
در بر گرفته خاک چمن های او وشی
بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ
گه شمس در اقامت و گاه بدر در مسیر
که برق در بستم و گاه ابر می گریست
اندر دهان دهر گه این رفت و آن بماند
و اندر زبان خلق گه این مرد و آن بزیست
این را حیات کوته و آنرا امل دراز
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة العشرون - فی السکباج
چون آفتاب و ماه قدم بر فلک زنیم
گر با خیال وصل تو نان بر نمک زنیم
ما را چو میزبانی وصل تو شد یقین
حاشا که بعد از این نفس از کوی شک زنیم
آندم مبادمان که با شراک و اشتراک
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الحادیة و العشرون - فی اوصاف بلدة سمرقند
ابر را مایه نصاب نماند
سوی بستان شدن شتاب نماند
باغ را در شرابخانه ابر
جز همان عشوه سراب نماند
آب چشم سحاب چون کم شد
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة و العشرون - فی المعزم
بنفشه گون شده پیرامون خد سمن پوشش
دل اندر خط حیرت مانده از خط بناگوشش
عیان بس لؤلؤ خوشاب اندر درج یاقوتش
نهان یک گوشه خورشید اندر طرف شب پوشش
دل اندر نازش شای و جان در سوزش غمها
[...]