مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴
جاءالشتاء و مل الدجی ظل
بالحب و الراح این التوسل
در خز به خرگه بامنقل و مل
این نکته یاد آر کالبرد یقبل
برف است ریزان در پای گلبن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
نه چو رخت ماه سخنگو بود
نه چو قدت سرو سمن بو بود
سرو بنا از بر چشمم مرو
سرو همان به که بر جو بود
دیده زبالای تو جوید بلا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
دل ز من بردهای و میدانی
آشکار است این نه پنهانی
به دلِ بُرده نیستی خرسند
باز در بند بردن جانی
ملک ما خود دلی و جانی بود
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷
گردیده بودی ماه را بر شاه خون بگریستی
بر تاج و تخت سرنگون چرخ نگون بگریستی
از حسرت جان و تنش وز درد و سوز و شیونش
گر زنده ماندی دشمنش از ما فزون بگریستی
گرداندی آن تاجور کآمد بدینسان از سفر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸
ای چو خورشید در جهان مشهور
به جلال و جمال و زینت و فر
زتو یابند روز و شب هستی
و زتو دارند بحر و کان گوهر
باد را از تو مرکب رهوار
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۹
ای به بوسیدن خاک در چرخ آسایت
جویبار فلک و اخضر گردون تشنه
تیغ سیراب تر سبز تو با آنهمه آب
روز و شب هست به خون یا به شبیخون تشنه
تشنه شربت مرگ است عدو تا تیغت
[...]