فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در صفت باغ نو و کاخ ومجلس و دریاچه کاخ سلطان محمود گوید
بفرخنده فال و بفرخنده اختر
به نو باغ بنشست شاه مظفر
بروز مبارک، ببخت همایون
به عزم موافق، به رای منور
بباغی خرامید خسرو که او را
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - درمعنی عشق گوید
مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور
میان عاشق و معشوق بنگر
نگه کن تا چه باید هر دوانرا
وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر
چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در ذکر سفر سومنات و فتح آنجا و شکستن منات و رجعت سلطان گوید
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح سلطان محمود بن ناصر الدین گوید
بخندد همی باغ چون روی دلبر
ببوید همی خاک چون مشک اذفر
بسبزه درون لاله نو شکفته
عقیقست گویی به پیروزه اندر
همه باغ کله ست و اندر کشیده
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح امیر ابو احمد محمدبن محمود غزنوی
دی ز لشکر گه آمد آن دلبر
صد ره سبز باز کرد از بر
راست گفتی بر آمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر
گرد لشکر فرو فشاند همی
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در تهنیت عید فطر و مدح امیر محمد بن محمود گوید
رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر
خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر
بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم
رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر
سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - تجدید مطلع
ای دریغا دل من کان صنم سیمین بر
دل من برد و مرا از دل او نیست خبر
او دلی داشت گرامی و دلی دیگر یافت
کاشکی من دلکی یافتمی نیز دگر
دلفروشان خراسان را بازار کجاست
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در صفت شکار جرگه میر ابواحمد محمدبن محمود گوید
با من امروز که بوده ست بدین دشت اندر
تا بگوید که چه کرد آن ملک شیر شکر
هر که او صید گه شاه ندیده ست امروز
بنداند به عیان تاش نگویی به خبر
چون توان گفت که امروز چه کرد و چه نمود
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح امیر ابواحمد محمد بن محمود گوید
نبود عاشقی امسال مر مرا در خور
کنون که آمد بر خط نهاد باید سر
مرا تو گویی کز عشق چون حذر نکنی
کسی نمای مرا کو کند ز عشق حذر
اگر بدست منستی حذر، چنان کنمی
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در مدح امیر محمد فرزند سلطان محمود غزنوی گوید
ای سرا پای سرشته ز می و شیر وشکر
شکر از هند نیارند ز تو شیرین تر
لب تو طعم شکر دارد و دراصل گلست
کس ندیده ست بگیتی گل با طعم شکر
بوسه ای زان لب شیرین بدلی یافته ام
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصرالدین سپاهسالار
دوش متواریک بوقت سحر
اندر آمد به خیمه آن دلبر
راست گفتی شده ست خیمه من
میغ و او در میان میغ قمر
چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - نیز در مدح امیر یوسف سپهسالار گوید
سروی گر سرو ماه دارد بر سر
ماهی گر ماه مشک بارد وعنبر
ماهت با مشک سیم دارد همبر
سروت بر مه ز لاله دارد زیور
شکر داری! چنانکه داری لؤلؤ
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف و تهنیت ولادت پسری از وی
مرا بپرسید از رنج راه و شغل سفر
بت من آن صنم ماهروی سیمین بر
نخست گفت که جانا ترا چه شد که چنین
شکسته گونه ای و کار بر تو گشته غیر
چو سرو سیمین بودی چو نال زرد شدی
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار برادر سلطان محمود
خیز تا هر دو بنظاره شویم ای دلبر
بدر خانه میر ،آن ملک شیر شکر
میریوسف که همی تازه کند رسم ملوک
میر یوسف که همی زنده کند نام پدر
بدر خانه آن بار خدای ملکان
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار گوید
هر که را مهتریست اندر سر
گو بدر گاه میر ما بگذر
در جهان خدمت امیر منست
خدمتی کان دهد بزرگی بر
آسمان خواهدی که بر در او
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - درمدح عضدالدوله امیریوسف سپاهسالار برادر سلطان محمود
این هوای خوش و این دشت دلارام نگر
وین بهاری که بیاراست زمین را یکسر
ای بهار در گرگان! نه بهاری ، که بهشت
کس بهاری نشنیده ست ز تو خرم تر
باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در مدح امیر یوسف بن ناصر الدین گوید
کاشکی کردمی از عشق حذر
یا کنون دارمی از دوست خبر
ای دریغا که من از دست شدم
نوز ناخورده تمام از دل بر
چون توان بود برین درد صبور
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در مدح سلطان مسعود ولیعهد سلطان محمود گوید
ترک مه روی من از خواب گران دارد سر
دوش می داده ست از اول شب تابسحر
من بچشم او را ده بار نمودم که بخسب
او همی گفت: بهل تا برم این دور بسر
شب بسر برد به می دادن و ننشست و نخفت
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید
ز بس پیچ و چین تاب و خم زلف دلبر
گهی همچو چوگان شود، گاه چنبر
گهی لاله را سایه سازد ز سنبل
گهی ماه را درع پوشد ز عنبر
گهی صورتی گردد از عود هندی
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - نیز در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید
ماه دو هفته من برد مه روزه بسر
بامداد آمد و از عید مرا داد خبر
مردمان دوش خبر یافته بودند ز عید
که گمان برد که من غافلم از عید مگر
او مگر تهنیت عید همی خواست بدین
[...]