جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۹
کردست مرا بی سر و بی سامان بخت
یارب که مباد هیچکس ویران بخت
من زار همی گریم و خوش می گویم
ای همنفسان دریغ آن سلطان بخت
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۰
از دنیی دون اگر دری بر وی بست
یا خار جفای دهر بر پاش شکست
دانم به یقین نه در گمانم دیدم
در جنّت فردوس که با حور نشست
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۱
تیر غم هجران تو ازجان بگذشت
دل بود سپر تیر به پیکان بگذشت
چون دید جراحتم طبیب دل گفت
بیچاره تو را درد ز درمان بگذشت
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۲
تا چند کنی فلک به جانم بیداد
از روی من خسته جگر شرمت باد
هرگز نروی دمی به کام دل من
یک دم به غلط نگشت جانم زو شاد
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۳
نقاش که او نقش و نگاری دارد
آن نسخه ای از لاله عذاری دارد
مقصود دل جهان جهان کرد وداع
وز خلق جهان گوشه کناری دارد
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۴
تا چند فلک جامه غم میدوزد
بر قامت جان بین که دلم میسوزد
چون شرح توان داد که مسکین دل من
خون از ستم زمانه میاندوزد
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۵
بازم ز غم زمانه جان میسوزد
جان را چه محل جمله جهان میسوزد
دل سوختن جانش نهان میباشد
دیدم جگر خود که عیان میسوزد
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۶
گرچه به ستم چرخ به من دست گشود
وین تازه گل از باغ دل من بربود
دیدم به دو چشم خویش کز لطف دری
بر روی وی از روضه رضوان بگشود
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۷
هرگه که گلی تازه به صبحم بنمود
کز دیدن آن فتوح روحم بفزود
زان گل بویی هنوز بر من نوزید
کش باد فنا ز پیش چشمم بربود
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۸
چون از من دلخسته به یکباره رمید
هجران به وصال من دلخسته گزید
بر جان خود و حال جهان رحم نکرد
آری مگر آه و سوز مادر نشنید
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۹
تا رفته ای از بر من ای فخر کبار
یک ذرّه نماند بی توأم صبر و قرار
ای مردم دیده خواب تا کی باشد
ای جان و جهان دمی سر از خواب برآر
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۲۰
هرچند جهان کرد شهان را در گل
شاهان جهانند جهان را مایل
سلطان بختم هر دو جهان کرد خراب
این گشته جگر کباب و آن سوخته دل
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۲۱
در درد فراق یک زمان نغنودم
وز حادثه چرخ دمی ناسودم
آن نور دو دیده ام تلف شد ناگاه
از دیده شد و ز دیده خون پالودم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۲۲
با درد تو درمان نپذیرد دل من
مهر غم تو نمی رود از گل من
از وصل تو یک زمان نیاسود دلم
جز هجر تو نیست در جهان حاصل من