گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

در دیده خیال تست ما را همه جا

هستیم ز بیم هجر در خوف و رجا

صبرم ز رخ خویش همی فرمایی

صبر و دل من بگو کجا تا به کجا

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

اسرار تو در سینه نهانست مرا

وز دیده سرشک خون روانست مرا

چون سر به فدای راه عشقت کردم

ای همنفسان چه جای جانست مرا

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

یارب تو روا مدار دل تنگ مرا

مپسند در این روز بدین ننگ مرا

ای چرخ کبود حرفه اینت بترست

اسب همه رهوار و خر لنگ مرا

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

من روی تو را سمن نگویم حاشا

سرو قدت از چمن نگویم حاشا

آن حقّه یاقوت پر از گوهر را

ای دیده من دهن نگویم حاشا

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

تا کی کشم انتظار رویت صنما

سرگشته شدم به جستجویت صنما

در حسرت روی خوبت ای جان و جهان

گشتم ز مجاوران کویت صنما

از بس که جفا کشد دل خسته ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

ای سرو قد تو رسته در دیده ما

بی روی تو خواب نیست در دیده ما

این مردمک دیده ز ما شرم نداشت

راز دل خسته گفت او در همه جا

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

عشّاق به درگهت اسیرند بیا

بدخویی تو بر تو نگیرند بیا

هر جور و جفا که کرده ای معذوری

زان پیش که عذرت نپذیرند بیا

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

عمریست که تا از تو جداییم بیا

در درد به امّید وفاییم بیا

برخاسته از سر جهان بنشستیم

بر خاک در تو بی نواییم بیا

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

خواهم شبکی روی تو اندر مهتاب

تا از رخ خود نبینی اندر مه تاب

تاب است در آن زلف مسلسل باری

چون می تابی دو زلفت اندر مهتاب

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

یارب به درت شب نیازست امشب

با دوست مرا نوبت رازست امشب

قلبست و خلاص خواهم از دل زان روی

در بوته عشق در گدازست امشب

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

بر ما در عیش و ناز بازست امشب

ما را کرم تو چاره سازست امشب

در حضرت جانان که صبا بار نیافت

جان و دل ما محرم رازست امشب

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

گلروی من از غرور در ورد آویخت

با سرو سهی و یاسمن مهر آمیخت

خورشید رخش چو بر گل انداخت نظر

بیچاره ز تاب روش فی الحال بریخت

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

برخیز و به باغ آی که گل در جوش است

بی روی تو بلبل چمن خاموش است

زنبور صفت چرا زنی نیش مرا

گفتا چه شود که نیش من با نوش است

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

امروز به بستان چو گل اندر جوش است

صحرا و در و دشت زمرّدپوش است

زنهار می لعل به دست آر سبک

برخیز و بیا که وقت نوشانوش است

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای دل گل روی یار دیدن چه خوش است

وز لعل لبانش بوسه چیدن چه خوش است

یک لحظه وصال او به بازار غمش

دل کرده فدا به جان خریدن چه خوش است

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

رفتم به چمن که گل به جوش آمده است

بلبل دیدم که در خروش آمده است

گفتم چه شدست و این فغان تو ز چیست

گفتا چه کنم که گل فروش آمده است

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

صبحی به چمن سوسن آزاد بخاست

وز قامت خود صحن چمن می آراست

رخسار چو لاله اش بدیدم گفتم

در سوخته خرمن زدن آتش نه رواست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

از روشنی روی تو مه در کم و کاست

خورشید جهان نما ز رویت زیباست

اندر چمن خلد یکی سرو نرست

مانند قد تو گر ز من پرسی راست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

مسکین دل من که بوته تیر بلاست

زنهار مزن ز غم بر او کاین نه رواست

تا چند بلا و ستم چرخ کشد

آری چه کنم چون همه تقدیر خداست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

چرخ از حسد رای بلندم پستست

وز جرعه همّتم جهانی مستست

لیکن چه کنم چاره که این چرخ بلند

دست من بیچاره چنین در بستست

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۱۸