جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
آن سرو راستی مگر از بوستان ماست
و این روی همچو گل مگر از گلستان ماست
آمد نسیم صبح که آرام جان رسید
گویی که بوی زلف بت دلستان ماست
آورد نکهتی به دماغ و دل ضعیف
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵
هر جا که همچو روی تو در بوستان گلیست
فریاد و الغیاث که معشوق بلبلیست
نسبت نمی کنم به شکر لعل دلکشش
خسرو ببین در او که چه شیرین شمایلیست
آن کس که منع ما به غم عشق می کند
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲
هر که دلش با غم ما یار نیست
راست توان گفت که او یار نیست
نیست زمانی دل مسکین من
کز تو به کام دل اغیار نیست
هر که به روی تو نظر کرد گفت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱
تا دو زلف تو پیچ و تاب آورد
شور در حال شیخ و شاب آورد
رشک روی تو ای پریچهره
لرزه در چشم آفتاب آورد
روی چون آفتاب دوست بدید
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲
درد ما را دوا تواند بود
زان جفاجو وفا تواند بود
دلبر از این دهان شیرینت
کام جانم روا تواند بود
حالت درد ما که عرضه دهد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲
عقل با عشق بر نمی آید
شب هجران به سر نمی آید
گریه چشم ما و آه سحر
چه کنم کارگر نمی آید
با وجود رخ نگار مرا
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۶
نیست یاری به جهان مثل تو کس دلداری
چابکی سروقدی سیم بری عیاری
خلق گویند که بدخوست برو ترکش کن
چون توانم که کنم ترک چنان دلداری
در حریم حرم وصل تو خواهم که کنم
[...]