درد ما را دوا تواند بود
زان جفاجو وفا تواند بود
دلبر از این دهان شیرینت
کام جانم روا تواند بود
حالت درد ما که عرضه دهد
پیش او جز صبا تواند بود
گوید آن دردها که بر دل ماست
نازنینا روا تواند بود
ای بت دلربا به عهد رخت
هیچکس پارسا تواند بود
پای بست غم و بلاست دلم
زان دو زلف دوتا تواند بود
تو مرا جانی و ز من دوری
تن ز جان چون جدا تواند بود
آن بت از لطف خویشتن با من
یک نفس گوییا تواند بود
ای بت بی وفا به جان جهان
تا به کی این جفا تواند بود
بی تو جان در تنم نکو نفسی
ای دو دیده کجا تواند بود
دل مهجور من به درد فراق
بیش از این مبتلا تواند بود
من شکسته دلم چو زلف بتان
وصل او مومیا تواند بود
خاک پای تو در دو چشم بصر
دلبرا توتیا تواند بود
صحبت آن نگار شهر آشوب
هیچ بی ماجرا تواند بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.