سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
ماند آخر حسرت دیدار او در دل مرا
منتی در دل نهاد این مرگ مستعجل مرا
بارها دل بر وفای خوبرویان بسته ام
باز می خواهم که داند هر کسی عاقل مرا
نفگند از دور هرگز ناوکی بر سینه ام
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
گر سر انکار قتل چون منی دارد زننگ
به که در محشر گواه خود کند قاتل مرا
ضعفم افزون باد یا رب در شب هجران (سحاب)
زآنکه فارغ کرد از این افغان بیحاصل مرا
بیش از اینم طاقت بیداد نبود چون کنم
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
ایمن نباشد عاشقی در کویت از تیغ ستم
با آن که دارد ایمنی صیدی که باشد در حرم
مهر رخت خلوت گزین آنجا که بنایی جبین
پیدا که خورشید از زمین آنجا که بگذاری قدم
گاهی از آن صفر دهان گاهی از آن موی میان
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹
به شخصی آشنا گفتم حدیثی
که با بیگانگان نتوان سخن گفت
هنوز آن را زنیمی بر زبان بود
که در محفل و هر انجمن گفت
از او با محرم دیگر شکایت
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳ - مدیحه
از جرعه جام گوهری لؤلؤ لا لا ریخته
یا دست ساقی بر ثری عقد ثریا ریخته
ریزد خم از جوش شراب از حلق یاقوت مذاب
این بحر جوشان بین کز آب آتش بر اعضا ریخته
آن لعبت ترسانگر از لب مسیح آسانگر
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶
فلان گنده بینی را نظر کن
که او را غیر خود بینی نبینی
زند از میرزائی لاف و در وی
هم استعداد تا بینی نبینی
بجز دیوانه یا مصروعی او را
[...]