گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۱

 

مست می آمد و آیینه به دست

مژه دارد گل خورشید پرست

شوخی مشرب خود را نازم

هر گه از دام تمنای تو جست؟

مرد در عالم معنی هم مرد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۲

 

جام لاله پر می شد وقت باده‌نوشی‌هاست

می‌پرست را امروز باغ دلگشا صحراست

وقت می‌خوری دیدم گرمیی ز چشم او

رند لاابالی را یار گرم‌خون صهباست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۳

 

مرا به میکده صد منت از می ناب است

که حسن ساقی از او نور چشم احباب است

مخواه گوهر از این بحر زآنکه خضر در او

اسیر محنت سرگشتگی چو گرداب است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۴

 

دلم در اضطراب اضطراب است

که هر گردش طلسم فتح باب است

بنازم همت دست تهی را

هر انگشتش کلید فتح باب است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۵

 

معنی غالب حریفی بی شماتت همت است

پیش من (بر) دشمن عاجز مروت همت است

می تواند حاتم طایی شدن راه عرب

گر همین افسانه ارباب همت همت است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۶

 

داغ مهر دوستانم کینه دشمن کجاست

کاروان بار منت گشته ام رهزن کجاست

راحت آتش پرستان خانه زاد آفت است

مرهم داغی به از خاکستر گلخن کجاست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۷

 

امشب از پرتو روی تو گلستان اینجاست

آرزو با سمنت دست و گریبان اینجاست

هرکه پابسته آن زلف چو زنجیرم دید

گفت سرحلقه زنار پرستان اینجاست

دل طلبکار لبش بود که ناگه خالش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۸

 

هر طرف فتنه ای از گرد سواری برخاست

مژده ای دیده که از دور غباری برخاست

تو به خونریزی و ما از پی تسلیم شدن

هر که را دست و دلی بود به کاری برخاست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۹

 

جز آه و ناله از دل دیوانه برنخاست

غیر از صدای جغد ز ویرانه برنخاست

غم از دلم به ناخن سعی کسی نرفت

هرگز غبار آینه از شانه برنخاست

زاهد فسرده است و گرنه کدام دل

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۰

 

چون دلم دیوانه عاقل نمایی برنخاست

همچو اشکم عقده مشکل گشایی برنخاست

زنگ شرکت برنتابد باطن روشندلان

تا سکندر خاک شد آیینه رایی برنخاست

برق تازیهای عمر است اینکه در راه طلب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۱

 

سیر باغ او خیال خاطر شاد خود است

صیدگاهش سایه سرو چمن زاد خود است

سرنوشتم آیتی در شأن خوبیهای اوست

خاطرم جمع است اگر گاهی مرا یاد خود است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۲

 

ز چشم پاکدلان معنی حیا پیداست

تپیدن دل عاشق ز نقش پا پیداست

به خون خویش گواهی دهد گرفتاری

سیاه دستی صیاد از حنا پیداست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۳

 

شرح سودای تو از گریه زارم پیداست

برگ برگ چمن از ابر بهارم پیداست

جای اشک از مژه خاکستر دل می ریزد

حاصل سوختن از سایه خارم پیداست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۴

 

نشان زخم که جویی سوار بسیار است

سر سراغ که داری غبار بسیار است

یکی است صید تغافل اگر نمی دانی

به امتحان نظری کن شکار بسیار است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۵

 

از می تجربه میخانه افلاک پر است

جام مستی شده سرشار که از خاک پر است

سنگ طفلان چه که هر نقش قدم جام جم است

درخرابات جنون آینه پاک پر است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۶

 

خون دل خوردن به بزمش از شراب آسانتر است

زهر نوشیهای ما از شهد ناب آسانتر است

همچو جوهر گر نگیرد زخم هر دم دامنش

کشتن ما پیش تیغ او ز آب آسانتر است

ما اسیران را ز رشک سایه دیوار غیر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۷

 

دل داغ در آستین بهتر است

بهار گل آتشین بهتر است

صفا گشته مشاطه نوبهار

ز آیینه روی زمین بهتر است

شرر قطره ابر دیوانگی است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۸

 

بزم خاموشی است مطرب را نوای دیگر است

حسن بیهوشی است مستان را صفای دیگر است

پرده بیگانگی آیینه دار صورت است

هر که نشناسی به معنی آشنای دیگر است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۹

 

پاس ادب یاد تو بسیار ضرور است

پرهیز نگاه از در و دیوار ضرور است

عشق آفت و من مست و جنون حوصله پرداز

در مشرب رسواییم اظهار ضرور است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۰

 

نقل بزم ما حدیثی زان لب شیرین بس است

جلوه برگ گلی در دامن گلچین بس است

سبزه نورس برون آمد گل خودرو دمید

نوبهار از انتظارت پیر شد تمکین بس است

بلبل و قمری نیم، چشمم به گل یا سرو نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۷
sunny dark_mode